دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

سوء تفاهم که نشد؟

دیروز منظورم از "مادر عروس" مهاجرانی بود، سوء تفاهم که نشد؟

وقتی افاضاتی در بارهء ادبا و کتب مختلف فرمودند، گرچه مثل مار به خودم پیچیدم، تعجبی هم نکردم و یاد تجربهء خودم افتادم. یعنی به طرز مقاومت ناپذیری یاد تجربهء خودم افتادم:

چندی پیش توفیقی دست داد و بنده با جماعتی از تازه به ادبیات رسیده ها آشنا شدم که ظاهراً سرکرده‌‌ای داشتند و بعد معلوم شد که از هر کتاب جمله‌ای برای تست های چهار جوابه حفظ کرده‌اند و به خورد ملت می‌هند و این‌طور القا می‌کنند که نه تنها مجموعهء آثار فلانی را خوانده‌ایم بلکه در مورد این نویسنده و کتاب‌هایش صاحب نظریم! بنده را هم برای همین ذکر منابع می‌خواستند که به خودشان زحمت مراجعه به کتب "دو قدم تا نویسندگی" را هم ندهند.
تجربهء جالب و پر برکتی بود و دیدم عوام چقدر گنده ‌تر از دهانشان می‌توانند حرف بزنند. اما گناهی هم ندارند این ها، احتمالاً تنها فرد یا از معدود افراد دور وبرشان هستند که دانشگاه رفته‌اند و دو تا کتاب خوانده‌اند، احتمالاً در ولایاتشان اصلاً سابقه‌ای از آدمی که کتاب را برای کتاب خوانده باشد وجود ندارد و در قصه های مادر بزرگ هایشان هم نشانی از آدم های کتاب خوان نبوده است. خلاصه در شهر کور ها یک چشمی با عینک نمره ده بودند و حق داشتند احساس خود چشم خلبانان بینی بکنند.
آن مقاله هم شاهدش...
مهاجرانی را پیش خودم تصور می‌کنم که چقدر به زحمت افتاده تا آن ریفرنس های گنده گنده و در عین حال نیم‌بندش را تهیه کند و لا به لای جواب‌‌های ایمیلش بچپاند و طرفدارانش را، که همان تست ها را هم نتوانسته‌اند از بر کنند، به به به و چه چه وادارد.
هی خانم دکتر را صدا کرده که یادت نیست فلانی که در باره فلان می‌گفت چی می‌گفت؟

مانده‌ام توی فکر که این تجربهء تاکسی سواری توی لندن را ("راننده های تاکسی در لندن صد زبان می‌دانند")که تقریباً 4 دقیقه‌اش پانزده پوند می‌شود، با هزینه کردن از کدام خزانهء غیبی به دست آورده است.
دلم می خواست بهش بگویم:
Your Excellency, as long as you are spending money, everyone in any country knows your language.

هیچ نظری موجود نیست: