ادبیات روس
درسهایی دربارهء ادبیات روس
ولادیمیر ناباکوف
فرزانه طاهری
1371
این کتاب را پرویز داریوش هم ترجمه کرده است که شنیدهام از جهاتی یکی بر دیگری مرجح است. یعنی به فارسی میشود بعضی جاهای کتاب را این مترجم و بعضی جاهایش را آن مترجم بهتر ترجمه کرده است.
ویراستار انگلیسی شرح نسبتاً مفصلی از چگونگی کتاب شدن درسهای ادبیات روس ناباکوف در دانشگاههای آمریکا داده است.
ناباکوف از سال 1941 که برای تدریس به استنفورد دعوت شد تا سال 1958 که کتاب لولیتایش با توفیق روبرو شد و تدریس را کنار گذاشت، در دانشگاههای آمریکا زبان و ادبیات روسی، بررسی ترجمهء ادبیات روسی، ادبیات، استادان داستان اروپا درس میداد.
در این کتاب نویسندههای مشهور روس که شاگردان آمریکایی با آنها آشنا بودهاند (احتمالاً) و آثارشان به انگلیسی ترجمه شده بود، معرفی شدهاند و سبکشان نقد و بررسی(بی رحمانهای) شده است. از هر نویسندهای یکی دو کتاب هم، بنا به اهمیت از نظر ناباکوف، نقد و بررسی شده است.
به طور کلی، تولستوی و چخوف را ستوده است.
من کل کتاب را دوست داشتم.
از تولستوی، بررسی جانداری از " آنا کارنین" کرده است که من می خواهم بخشی از آن را اینجا نقل کنم. در ضمن در این بررسی جا به جا از ترجمههای انگلیسی ایراد هم گرفته است، چه کسی صاحبنظرتر از ناباکوف؟
...
جریان سیال ذهن یا تکگویی درونی شیوهء بیانی است که تولستوی روسی خیلی پیش از جیمز جویس آن را ابداع کرد. ذهن کاراکتر در سیر طبیعیاش، گاهی بر عواطف و خاطرات شخصی مکث میکند، گاهی به زیر زمین میرود و گاهی چون چشمهای پنهان از زمین میجوشد... برای ثبت ذهنیت کاراکتر، نویسنده بدون این که اظهار نظری کند یا توضیحی بدهد، از این تصویر یا فکر به آن تصویر یا فکر میرود. در کار تولستوی این شگرد هنوز شکل ابتدایی دارد و نویسنده گاه کمکی به خواننده میکند، اما در کار جویس این شیوه تا به نهایت مرحلهء ثبت عینی پیش میرود.
...
آخرین روز زندگی آنا است. در گوشهء کالسکهء راحتش نشسته و به طرف ایستگاه قطار میرود. حوادث روزهای آخر را مرور میکند. دعواهایش را با ورونسکی به خاطر میآورد. خود را سرزنش میکند که چرا تا این حد خود را خوار و خفیف کرده است. بعد مشغول خواندن تابلو مغازه ها میشود. این جاست که شگرد جریان سیال ذهن آغاز میشود: " دفتر و انبار. دندانپزشک. بله، همهاش را برای دالی تعریف میکنم. از ورونسکی خوشش نمیآید. خجالتزده خواهم شد. ولی تعریف میکنم. من را دوست دارد. به توصیهاش عمل خواهم کرد. تسلیم ورونسکی نخواهم شد. نمیگذارم به من درس بدهد. پیراشکی فروشی فلیپوف. یکی میگفت شیرینیهایشان را به پیترز برگ میفرستند. آب مسکو خیلی برایش خوب است. وای از آن چشمههای سرد میتیشچی و آن پنکیکهایشان!...هفده سالم بود، خیلی خیلی وقت پیش، با عمهام به صومعهای در آنجا رفته بودم، با کالسکه، آن وقتها راهآهن نداشت، یعنی راست راستی خودم بودم؟ با آن دستهای سرخ؟ و حالا همهء آن چیزهایی که به نظرم شگفتانگیز و دست نیافتنی میآمد، اینقدر برایم بی ارزش است. چه تحقیری. لابد وقتی میخواند که التماسش کردهام بیاید حق را به جانب خودش میدهد و احساس غرور میکند. نشانش میدهم. این رنگ چه بوی بدی میدهد. چرا همه مشغول نقاشی ساختماناند؟ خیاطی...
با عرض معذرت، بنده یک کم توی ترجمهء خانم طاهری دست بردم!
سهشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر