جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

توجیه

توجیه

یک موقعی فکر می کردم می روم توی یک جزیره، یک کم، فقط یک کم متمدن، به قول مادر بزرگم یک آب شسته تر از جزیره ی رابینسون کروزوئه، کتاب هایم را می خوانم. با خودم فکر می کردم کتاب چی ببرم. توی یک کتابی( خیلی وقت است فکر می کنم کدام کتاب بود) خوانده بودم که یک نفر توی زندان کتاب " کجا می روی " هنریک سینکویچ را با خودش برده بوده و دور پانزدهم را شروع کرده بوده! وحشت می کردم از این فکر. اما همیشه در حال انتخاب کتاب بودم، یعنی هستم. اما این فکر را کنار گذاشتم. حکمت عملیم اجازه ی این رؤیا پردازی ها را نمی دهد. پس یک کم تحقیق کردم و یک کم خواسته هایم را ردیف کردم ببینم چه جایی مناسب تر است. مثلاً حمام داشته باشد. غذا بشود خورد. برق داشته باشد.
رو در بایستی را کنار گذاشتم. می شود هم عاشق خواندن بود هم تجملات، چرا که نه. حالا نه جای خیلی لوکس، در حد یک ویلای ده اتاق خوابه ی قرن نوزدهمی در حومه فلورانس ، بدون تلفن، با آن پنجره ها و در های خیلی بلند، کرکره های متعدد روی پنجره ها، یک کرکره به داخل باز شود یکی به بیرون. یکی می آید باغچه ها را آب می دهد، یکی نظافت می کند، یکی هم مدام فصل به فصل قهوه و چای ایتالیایی برایم می آورد، واقعاً می گویم ایتالیایی اش را می خواهم. یک وقت توی تراس طبقه ی بالا، یک وقت دم استخر، یک وقت توی ایوان پائین. چه منظره ای! چه آسمانی!
خب حالا کتاب چی ببرم. دیگر مثل جزیره ی شبه کروزوئه ای که نیست، با برنامه ریزی می روم. اولاً یک سری کتاب ها را دوباره می خواهم بخوانم .یکی در جستجو ... ی پروست است ،یکی یک دوره شکسپیر ،یکی جن نامه ی گلشیری ( این را دوبار در فلورانس می خوانم)، راستی با آن چای و قهوه ها شیرینی هم می خواهم، حالا بگذارید کتاب ها را بگویم بعد بگویم چه جور شیرینی. دیگر قرآن زین العابدین رهنما، مگس ها و شیطان و خدای سارتر، چند چاپ مختلف از حافظ. آها، یادم باشد، موبایلم را هم می برم، فقط اس ام اس، چانه نداریم. یک دست ورق هم می برم. نه همین لپ تاپم را می برم با این فال می گیرم. تو "ورد" م هم یک عالم قصه است که داون لود کرده ام و هنوز نخوانده ام، لپ تاپ اصلاً لازم می شود . به "ورد" م هم سر و سامان می دهم. " اوت لوک" م را هم حسابی مرتب می کنم. توی " درفت" ش یک موقعی یک چیز هایی نگه می داشتم، آن هم از آن کارهای واجب است. آره، لپ تاپم را می برم، چیز میز هایم را می خوانم، ایمیل می زنم، قصه می نویسم و برای سایت ها می فرستم، تا دلتان بخواهد چیز جدید داون لود می کنم و می خوانم. از دیکشنری آن لاین استفاده می کنم که دیگر بار سنگینی دیکشنری با خودم نبرم. وای ی ی، چه عالی! اما؟ پس ممکن است دم استخر و یا هر جای دیگر توی هوای آزاد نتوانم بنشینم، چه جوری به برق و اینترنت وصل شوم؟یک عالم سیم دست و پا گیر؟ پس پشت پنجره می نشینم. ده تا اتاق را چکار کنم؟ خب می روم یک هتل کوچک و جمع و جور. اصلاً آنهمه کتاب را خرکش کنم آن سر دنیا؟ همین لپ تاپ را می برم، به اندازه ی کافی چیز تویش هست. می توانم بروم اتریش اصلاً، توی یک ده رؤیایی، کنار یکی از آن دریاچه ها. نه حوصله ی زبانشان را ندارم. به خصوص اگر توی یک ده باشم هی باید بگویم "مورگن، مورگن" . جان بکنم تا حالیشان کنم اینترنت می خواهم. یک کم حالت بازنشستگی اش زیادی است. چه جوری بگم، ماجراجویی اش کم است. قصه نویسی اش به گل وبلبل ختم می شود. تازه، آدمی که می خواهد بنویسد باید دوروبرش فارسی حرف بزنند که هی برایش تداعی شود.پروست هم هر چند وقت یک بار از آن اتاق چوب پنبه کوب می آمد بیرون، فکر کنم برای الهام . خب ، چی شد؟یعنی چی؟ یعنی آن جا ها فقط می شود خواند؟ خب ، چی بگویم ...؟برای خواندن تنها که این همه خیال پردازی نکردم .نشد. دو کلمه چیز خواندن که این همه دنگ و فنگ ندارد.. اصلاً ول کن. از خیرش می گذرم .نمی شود. تازه بچه ها چی باید سر هم کنند به مردم؟ بگویند من رفتم چیز بخوانم و شاید هم یک زوری زدم و چیزی نوشتم؟ با یک چنین مادری ،کی بهشان زن می دهد؟ کی می آید خواستگاری؟ تازه آنهمه شیرینی فصل به فصل هم چاقم می کند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

روح بازیگوش :
میز چیکن جان من رفته بودم اون جزیره جات خالی ! یه کتاب همرام بود به اسم خلوت خواب که در این 3 روز خوندمش و دیگر هیچ ! البته اگه لپتاپ داشته باشی امکان دسترسی به اینترنت هم هست ولی من نداشتم . میای بریم ؟