یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

طبيعت، انسانيت، تراژدي

راستش منظورم از نقل مقاله ی زیر، یعنی بخشی از آن که اگر علاقه مند بودید بروید بقیه اش را بخوانید، بیشتر این است که از افاضات رولان بارت و الن رب گریه معمولا خواص( می خواستم بنویسم حلال زاده ها) سر در می آورند که در این میان مترجمین هم بی تقصیر نیستند.
این مقاله را خوشبختانه ابوالحسن نجفی ترجمه کرده است که کسی هنوز نتوانسته به ترجمه اش ایرادی بگیرد. پس اگر مقاله مفهوم نیست دیگر باید رفت و یقه ی نویسنده را گرفت و گرنه فهم ما که ایرادی ندارد.

طبيعت، انسانيت، تراژدي

آلن رب‌ـ گري‌يه
برگردان: ابوالحسن نجفي



ذکر مصيبت وسيله‌اي است براي پذيرفتن بدبختي بشري و آن را در کل زندگي جا دادن و لاجرم آن را موجه و مشروع ساختن (به صورت جبر يا حکمت يا تزکية نفس): امتناع از پذيرفتن تراژدي و جست‌وجوي وسايل بياني براي اغفال نشدن و به دام آن نيفتادن (وهيچ چيز فريب‌کارتر از تراژدي نيست) امروز از مهم‌ترين وظايف نويسنده است.

رلان بارت



قصد من در اين مقاله رد دلايل مخالفان رمان نو نيست، بلکه بيش از آن مي‌خواهم حد و مرز اين دلايل را مشخص و وجوه افتراق نظر خودم را از نظر آن‌ها روشن کنم. از جدل حاصلي به بار نمي‌آيد، اما اگر گفت‌وشنود واقعي ميسر شود نيايد از آن سرباز زد. و اگر از اين گفت‌وشنود هم حاصلي به بار نيايد دست‌کم مي‌توان سبب آن را دريافت.
نخست آيا در کلمة «انسانيت» به نام آن آثار ما را محکوم مي‌کنند فريبي به کار نرفته است؟ و اگر اين کلمه بي‌معني نباشد دقيقاً به چه معني است؟
کساني که آن را همواره به کار مي‌برند، کساني که آن را تنها ملاک ستايش و نکوهش قرار مي‌دهند تفکر مشخص (و محدود) دربارة انسان و موقعيت او در جهان و پديده‌هاي هستيش ـ را شايد به عمد ــ با نوعي اعتقاد به اصليت و مرکزيت انسان در مي‌آميزند و براساس آن مدعي مي‌شوند که هرچه در جهان هست معنايي يا دلالتي دارد، يعني شبکه‌اي از احساسات و افکار انساني به گرد اشياي جهان مي‌تنند. عقيدة آن‌ها را مي‌توان در دو جملة زير خلاصه کرد. اگر من بگويم:«جهان همان انسان است.» از هر گناهي پاک مي‌شوم. ولي اگر بگويم:«جهان همان جهان است و انسان هم فقط انسان است.» بي‌درنگ متهم به ارتکاب جنايت نسبت به بشريت خواهم شد.
جنايت عبارت از بيان اين عقيده است: چيزي در جهان هست که انسان نيست و با او هيچ سخني نمي‌گويد و هيچ‌وجه مشترکي با او ندارد. اصل جنايت در اين است که من اين جدايي و فاصله ميان انسان و اشياي جهان را ببينم و سعي نکنم که به آن «تعالي» ببخشم.
حال آثار ادبي چگونه مي‌توانند «غيرانساني» باشند؟ چگونه فلان داستان که انسان را به صحنه مي‌آورد و در هر صفحه، قدم به قدم، او را دنبال مي‌کند و کرده‌ها و ديده‌ها يا انديشه‌هاي او را شرح مي‌دهد ممکن است متهم به روگرداني از انسان شود؟ همين‌جا بگويم که آن‌ها با قهرمان داستان حرفي ندارند، يعني بر او ايراد نمي‌گيرند که چرا «غيرانساني» است، حتي اگر ديوانة مردم‌آزار يا جاني باشد.
اما اکنون نگاه اين مرد ـ قهرمان داستان ـ بر اشياي جهان خيره مي‌شود: آن‌ها را مي‌بيند اما نمي‌خواهد تصاحب کند، نمي‌خواهد با آن‌ها هيچ نوع توافق مشکوک يا تباني داشته باشد، از آن‌ها چيزي نمي‌پرسد و در ذهن خود نسبت به آن‌ها هيچ احساسي حاکي از سازگاري يا ناسازگاري نمي‌يابد. احياناً ممکن است آن‌ها را پايگاه هوس خود يا نگاه خود قرار دهد، اما نگاهش فقط ابعاد آن‌ها را مي‌بيند و هوسش نيز بر سطح آن‌ها قرار مي‌گيرد بي‌آن که در عمق آن‌ها فرو رود ـ زيرا چيزي در عمق آن‌ها نيست ـ و بي‌آن که آن‌ها را ندا دهد ـ زيرا آن‌ها پاسخي نخواهند داد.
بقیه اش را هم اینجا بخوانید .

هیچ نظری موجود نیست: