هی هی جبلی قم قم
وقتی عنوان بالا را در سایت دیباچه دیدم، می توانم به جرأت بگویم که برای اولین بار بعد از سالیان سال بود که مجدداً می شنیدم.
پدر بزرگم سال 1348 یا 49 فوت کرد. از او بود که شنیده بودم. پدر بزرگم وقتی که مرد بالای هشتاد سال داشت. پسر یک میرپنج بود، بنا بر این ما ها قبل از این که در تاریخ بخوانیم میرپنج به کی می گفتند و رضا خان میرپنج و این حرفها، میرپنج به گوشمان خورده بود.
پدر بزرگم دختر همان خانم و آقای دکتر، که توی پست های قبلی عرض شد، گرفته بود. خیلی از عروس خوشگل و جوان بزرگتر بود ولی بس که مادر بزرگم عزیز کرده و دردانه بوده، پدرش فکر کرده که این جوانان لیاقتش را ندارند و باید زن یک آدم سن و سال دار شود تا قدرش را بداند. این بود که آقای دکتر که رئیس بهداری بود دخترش را به رئیس پست و تلگراف داد. رئیس تلگرافخانه هم خوش قیافه بود و شیک و پیک. مادر بزرگم شب عروسی لباس حریر والان دار پوشیده بود با دستکش دانتل و کلاه لبه داری که یکوری سرش گذاشته بودند.
بگذریم. ما ها که به سن و سال داری شان رسیدیم. اما پدر بزرگ هنوز شیک پوش بود. تختش را عمود بر پنجره ی رو به حیاط گذاشته بود، در همان خانه ای که مرلین ستاره بارانش می کرد. دلم می خواهد باز هم از او بگویم ولی در راستای فرهیختگی کار های نیمه کاره دارم که مدام مرا می خورد ( نه در انزوا البته !) ، این است که فقط بگویم که گاهی از روی آن تخت ( روی تخت می نشست )سرش را از روی مجله یا روزنامه ای که می خواند بلند می کرد و به نقطه ای دور نگاه می کرد و می گفت : هی هی جبلی قم قم! که یعنی هیهات!
وقتی این عنوان را در دیباچه دیدم، و اسم رضا دانشور را، مطمئن بودم که رضا دانشور یک فردی است که یک چیز هایی نوشته و پس از صد سال دوباره کشف شده. گفتم که، از همان اواخر دهه ی چهل تا به حال دیگر این اصطلاح را نشنیده بود.
در هر حال یک جستجویی در اینترنت کردم و با شرمندگی فهمیدم که نخیر این قدر ها هم پیر نیستند. این هم نتیجه ی خارج نشینی( ایشان را عرض می کنم). حالا اینجا یک خلاصه ای از شرح حال ایشان می دهم و بعد هم لینک داستان بسیار قشنگ هی هی جبلی قم قم.
رضا دانشور در سال 1326 در مشهد به دنيا آمده است و اكنون در پاريس زندگى مى كند. حاصل نزديك به سى و پنج سال تلاش بى وقفهء او در عرصهء قلم چنين است: داستان هاى بلند عاشورا، عاشورا، كپرنشين ها، نماز ميت و خسرو خوبان. مجموعه داستان هاى هى هى جبلى قم قم، شش داستان لوح، محبوبه و آل و پراكنده هايى در نشريات. نمايش نامه هاى كجاى سال دو هزار منتظرت باشم، خورشيد روى يخ، شهر لوط، عقرب، شاهزاده و اژدها، رامرودى ها، يك بار ديگر ابوذر، ابوالقاسم فردوسى به روايت مرشد رستم خراسانى و سفغر دوزخى آقاى ارداويراف. پژوهش هاى خواف، مباركى ها، اسپكه، زين الدینى ها، مهاجرت و درآمدى به تاريخ بلوچستان.
هی هی جبلی قم قم
چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴
هی هی جبلی قم قم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
روح بازیگوش :
من هم اینو بارها از بابای خدابیامرزم شنیده بودم وبعد از فوتش مدتها بود که نشنیده بودم . برام جالب بود .
سلام
كاش لااقل واسه ما بيسوادا، اعراب ميذاشتي كه بفهميم چي ميخونيم.
ارسال یک نظر