قلق
روزی دو سه تا قصهء فارسی یا تر جمه در اینترنت میخوانم، انگلیسی هم اگر گیرم بیاید گاهی. این شده که راندامان مطالعهء کاغذیام کم شده و دچار عذاب وجدان شدهام. وب گردی میکنم تا قصه پیدا کنم. Pdf نباشد که البته گاهی چارهء دیگری نیست. کامپیوترم با Pdf میانهء خوشی ندارد و معمولاً تمام cpu را میگیرد هرچقدر هم حجمش کم باشد.
یواش یواش قلق سایت های ادبی دستم آمده است. یا اسم نویسنده جذبشان میکند یا اسم مترجم. معمولاً دیگر به کیفیت کار اهمیتی نمیدهند. مثلاً جان آپدایک را که بگذاری آن بالا، سری توی سر ها در میآوری، حالا اگر ترجمهاش مو بر تن هم راست کند اهمیتی ندارد. به نظرم نخوانده لینک میدهند. یا مثلاً از نویسندهای که جلای وطن کرده و عشق مستهجن نویسی و لجن نویسی کشتتش، که حال من را به هم میزند. یکی از این حضرات یک داستان کوتاه ِ بلند خوب نوشته که از دستش در رفته و حالا اسیر اسافل شده است.
خلاصه تا یکی از اینها جایی چاپ میشود، این لینک بده آن لینک بده.
یکی دو در صد از سایتها هم هستند که قصه و ترجمه را میخوانند و بعد به زیور تبع مجازی میآرایند که البته سلیقهء خودشان را دارند و من گاهی میمانم که منظور از معرفی این قصه چه بوده، اما باز هم میخوانم تا ته.
ممکن است کسانی هم پیدا شوند که از خیلی از این ها بهتر بنویسند و بهتر ترجمه کنند، اگر اسم و رسمی نداشته باشند، در محاقند. یعنی گرچه انتشارات اینترنتی، برای کسانی که سرشان به دیوار سنگی ناشران خورده است دلخوشی بزرگی است، سد ها و موانع خودش را دارد.
از لینک دادنها میگفتم، مثلاً همین بکت که این روزها در سایتهای فارسی زبان دوباره کشف شده است. فکر میکنم بعد از سمرقند شمارهء 6 و چاپ بعضی نثر ها و نقد های مربوط به آنها باشد که به لطف سخاوت منوچهر بدیعی در دیباچه چاپ شد و میشود که بقیه هم تلاش کردهاند از این قافله عقب نمانند. چپ و راست از بکت بیچاره چاپ میکنند و لینک میدهند. آدم سر در نمیآورد که مترجم ناشی بوده یا این بکت دشوار نویس. خود من که این را دیدم یک مطلب در بارهء بکت نوشتم که دوازده صفحهء word شد( چرا که نه؟!) حالا باید ببینم باهاش چه کنم. در مطالعاتی که برای این مطلب کردم یک چیزی فهمیدم یعنی کشف کردم. میدانید بکت "بیهمگی" را چطوری نوشته است؟ پس گوش کنید:
توی یک صفحه یک پاراگراف نوشته، بعد با دقت عبارت به عبارت با قیچی بریده، بریده ها را توی یک کیسه نایلون ریخته و تکان داده و الله بختکی دانه دانه درآورده و کنار هم چیده است. بعد پاراگراف بعدی. البته ممکن هم هست که تمام داستان(؟) را نوشته باشد بعد پاراگراف به پاراگراف همانطور که عرض کردم داستان را تولید کرده باشد. شاید هم مثل پیکاسو از این و آن کمک گرفته باشد. پیکاسو به زنش ( یکی مانده به آخری) ژیلو ( اسم کوچکش چی بود؟) میگفت یک بوم فلان اندازه سفارش بده، از طرف راست فلانقدر برو بالا و فلانقدر به طرف چپ و آبی کن مثلاً و غیره . بماند که بعدش هم چه قشقرقی به پا نمیکرد. خلاصه منظورم این است که بکت هم ممکن است مثلاً از بچهء دوستش کمک گرفته باشد که عبارتها را از کیسه نایلون در بیاورد. حالا همین آثار همهء دنیا را به هم ریخته که وای چه ها که نمیگوید، چه موسیقیای دارد، چه عمقی... از خود بکت که نشنیدهاند، او که این حرفها را نزده، من میدانم. گفتم که دوازده صفحهء word مطلب راجع به بکت نوشتم برای نوشتنش باید صدو بیست صفحه میخواندم، تازه علاوه بر منابع کاغذی فارسی.
با اجازه بروم دنبال قیچی.
چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
salam
motaleat e shoma rajee be dadaism kheyli kam e baraye hamin nemifahmid soragh e ghyechy naravid soraghe maktabhaye adabyeseyyed hosseini beravid
ارسال یک نظر