سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

شاهد از غیب رسید

عرض شود که من هیچ دل خوشی از این عباس معروفی ندارم. خدا به این ها نظر لطف داشت که مورد غضب قرار گرفتند . چه قباهای "صلاحیت"ی که از آن برای خودشان نساختند. این نظر خودم است. یک عده تازه کتاب‌خوان دنبالشان هورا کشیدند و باسوادها هم به احترام عدم تشدید "غضب" ساکت ماندند و آتش بیاری دانستند هر نقد و بررسی منصفانه را. منظورم رمان اولی‌اش است که وقایع ایرانی ولایات و خانواده‌های عقب ماندهء بی‌سواد را که لابد تجربهء دست اول نویسنده محترم بوده است، چون از قرا خیلی پر سوز و گداز و تأثیر گذار است، چپانده بودند در قالب یک رمان جا افتادهء فرنگی ِصاحب نام . بعد هم خیلی ها آرزو کردند کاش اقلاً خودشان از این قالب استفاده کرده بودند. بعد هم هر که خارج رفت عزیز شد و بقیه ماجرا.
اصلاً بنده گروه خونی‌ام به "بست سلرز" ها نمی‌خورد و نزدیک رمان اولی ایشان نرفتم که البته دلایل دیگری هم داشت.
حالا چشمم افتاد به این مقالهء سردوزامی که البته چند روزی مقاومت کردم در خواندنش و وقتی هم که بازش کردم دیدم، نه، مثل این که این بار قالب دیگری پیدا کرده‌اند. واقعاً چه استعدادی!
بخوانید این مختصر را و بقیه‌اش را هم این‌جا بخوانید:

نگاهی به رمان فریدون سه پسر داشت (آرتمیو کروز یک دختر)



مرگ آرتمیو کروز، نوشته‌ی کارلوس فوئنتس، ترجمه‌ی مهدی سحابی است که در سال 1364چاپ شده و یکی از رمان‌های معروف این نویسنده است و کار زیبایی است و بکر هم هست و برای اولین بار من (یعنی وقتی که می‌خواندم) با رمانی رو به رو شدم که به این شیوه روایت می‌شد:

من

تو

او

و بعد از این رمان هم در آثار غربی‌ها هنوز رمانی ندیده‌ام که به این شیوه نوشته شده باشد، یعنی بجز آرتمیو کروز هیچ رمان غربی‌ای ندیده‌ام که فصل‌هاش این طوری شروع شود:

من

تو

او

اما این سومین بار است که می‌روم فریدون سه پسر داشت، را بخوانم و می‌بینم به همین شیوه‌های:

من

تو

او

روایت شده است.

تا این‌جای کار به نظرم خیلی جالب است. چون نشان دهنده‌ی تفاوت بنیادی‌ی عباس معروفی است با نویسندگان غربی. خُب تفاوت داشتن که خیلی خوب است. همین تفاوت‌هاست که من را از تو و عباس معروفی را از کارلوس فوئنتس جدا می‌کند. فقط بدیش این است که خواننده را یک کمی بفهمی نفهمی زاورا می‌کند. یعنی دفعه‌ی اول که من رفتم فریدون سه پسر داشت را بخوانم، فکر کردم ترجمه‌ی آزادی است از مرگ آرتمیو کروز. یکی دو صفحه که خواندم دیدم اشتباه نمی‌کنم. خُب، ارتمیو کروز با من شروع می‌شود و توی بیمارستان و عباس معروفی هم همین طوری شروع می‌شود. (منظورم رمان اوست.) بعد رفتم آرتمیو کروز را آوردم، دیدم ولی انگار عباس معروفی در این ترجمه اسم آدم‌های داستان را هم عوض کرده.

هیچ نظری موجود نیست: