همينگوي:
«ازرا پاند دوستانش را به مجلات معرفي مي كند. به آنها پول قرض ميدهد. تابلوهاي آنها را ميفروشد. برايشان كنسرت ترتيب ميدهد...مخارج بيمارستانشان را از پيش ميپردازد و جلوي خودكشي كردنشان را ميگيرد و دست آخر فقط معدودي از آنها در اولين فرصت به او خنجر نميزنند.»
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
این یه چیزیه که احتمالا در زندگی همه مون بارها و بارها پیش اومده . ( روح هستم )
کجایید قربان؟...ما اینجا در کویر لوت تشنه آن شربت های گواراتان هستیم...دارم کم کم نگران می شم.
ارسال یک نظر