پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

همينگوي:

«ازرا پاند دوستانش را به مجلات معرفي مي كند. به آن‌ها پول قرض مي‌دهد. تابلوهاي آن‌ها را مي‌فروشد. براي‌شان كنسرت ترتيب مي‌دهد...مخارج بيمارستان‌شان را از پيش مي‌پردازد و جلوي خودكشي كردن‌شان را مي‌گيرد و دست آخر فقط معدودي از آن‌ها در اولين فرصت به او خنجر نمي‌زنند.»

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این یه چیزیه که احتمالا در زندگی همه مون بارها و بارها پیش اومده . ( روح هستم )

ناشناس گفت...

کجایید قربان؟...ما اینجا در کویر لوت تشنه آن شربت های گواراتان هستیم...دارم کم کم نگران می شم.