... نويسنده نسبت به موقعيتي كه در داستانش ميآفريند بايد كاملاً آگاه باشد؛ اجزاي صحنه، آدمها و كلمات و لحنِ آنها، و پيش از همه مايه و موضوعِ نوشتهاش، را به درستي بشناسد. بايد دربارة چيزي بنويسيم كه ميشناسيم، و حتيالمقدور تجربهها را از دستِ اول نقل كنيم. براي نوشتنِ يك داستان، ولو سادهترين داستانها، نويسنده از مطالعه و تحقيق در پيرامونِ موضوعِ داستان بينياز نيست. معمولاً، حتي براي نويسندة حرفهاي، طول زمانِ تحقيق از زمانِ نگارش داستان بيشتر است؛ زيرا تحقيق تمامشدني نيست.
ما زماني قادر خواهيم بود «احساسِ زندگي» را، آنگونه كه ميفهميم، به خوانندة داستانمان منتقل كنيم كه خودمان عميقاً آن احساس را تجربه كرده باشيم. ما در مقام راوي، نويسندة داستان، بايد بتوانيم خواننده را در تجربة روايت شريك كنيم. از راههاي پيشپاافتاده و مستعمل و تصنعي نميتوانيم خواننده را به دنبال كردن روايت برانگيزيم. طبعاً خواننده پيشاپيش به راوي اعتماد نميكند، مگر اينكه خودِ روايت، بهتدريج، اعتمادِ او را جلب كند. هر رابطهاي، از جمله رابطة خواننده با متن (نويسنده)، مستلزم اعتماد است. اما آنچه اهميت دارد حاصلِ اين اعتماد است. خواننده پس از مطالعة داستان بايد احساس كند كه خود را، يا ديگران را، بهتر شناخته است.
این متن قسمتی از مقالهء نوشتن الهامبخش است آقای بهارلو در دیباچه است. پس کسانی که از فرط علاقه به مقوله ای بدون لمس و تماس مستقیم با آن ادعای نقل آن را دارند طوری که باورکردنی هم باشد، و همچنین کسانی که استعداد درک ظرائف و دقایق دور و بر خود را ندارند و در شناخت خود و اطراف خود دچار سوء تفاهمند هم دچار توهم اند و هم بعید است بتوانند چیزی ملموس و باور پذیر و چه بسا قابل اعتماد بیافرینند.
جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر