ويليام فاكنر
غول 163سانتي ادبيات
(به روايتي)
1897 -1962
جنوبي بود براي همين آنهمه سياه توي داستانهايش هستند. با گذشت زمان، ظاهراً ديد فاكنر نسبت به سياهان به تدريج تغيير ميكند، لحنش ملايمتر و دلسوزانه ميشود و در كتاب Intruder in the Dust از آنها حمايت ميكند.
تحصيلات رسمي فاكنر دبيرستان است (ديپلم ردي). براي جنگ بينالملل اول ثبتنام كرد ولي به خاطر قد كوتاهش پذيرفته نشد. به كانادا رفت، در نيروي هوايي سلطنتي ثبتنام كرد ولي قبل از اتمام دوره آموزشي، جنگ تمام شد. به آمريكا برگشت، وانمود كرد كه در جنگ شركت كرده - نيروي هوايي سلطنتي يونيفرم به او داده بود- داستانهاي زيادي از جنگ تعريف كرد،با استفاده از سهميهء سربازان در دانشگاه نامنويسي كرد (گفتيم كه ديپلم نداشت، سهميههاي ما هم اقتباسي است از غرب)، يكسال در دانشگاه ماند و رها كرد.
همان سالها در مجلهء The Mississippianنقد و شعر و قطعات نثر نوشت و كارهاي كوتاه مدت ديگري پيشه كرد.
در سال 1921 كاري در يك كتابفروشي متعلق به اليزابت پرال (زن آتي شروود اندرسن) گرفت. اما در شغل مسؤل پستخانهء دانشگاه (1922-1924) از همه بيشتر آبروريزي كرد. به جاي كار يا چيز ميخواند، يا با دوستانش ورقبازي ميكرد، نامهها را يا گم ميكرد يا در محل عوضي ميگذاشت. وقتي بازرس پست براي بررسي آمد، استعفا را قبول كرد. بعد مربي پيشاهنگي شد كه باز هم از او خواستند استعفا بدهد به «دلايل اخلاقي»، احتمالاً شرب خمر.
در سال 1924 اولين كتابش –مجموعهاي از اشعار- را در 1000 نسخه در بوستن چاپ كرد كه در عنوان كتاب اسمش اشتباه تايپ شده و يك U اضافه داشت. فاكنر اين اشتباه را پذيرفت و از آن به بعد با املاي جديد امضا كرد. (روايات مختلف است، به روايتي در حكم استخدامي يكي از مشاغلش، اسمش را غلط تايپ كردند.)
يكي از كساني كه در زندگي فاكنر نقش مهمي بازي كردد فيل ستون Phil Stone بود (ديگري Estelle Oldham) تاريخداني كه در مطالعة تاريخ متوجه شد كه تاريخ تكرار ميشود يا خودش را تكرار ميكند (هر كدام ميل شماست). ستون نبوغ فاكنر را ديد، او را تشويق و در روش مطالعه به او كمك كرد.
در 1925 به نيو اولئان رفت و به تعداد زيادي اديب از جمله شروود اندرسن و حلقه مجله ادبي The Double Dealer پيوست كه از افتخاراتش چاپ آثاري از نويسندگان از جمله ارنست همينگوي بود (همهجا آسمان همينرنگ است، بايد به يكجايي وصل شد).
بعد به اروپا رفت و از آنجايي كه شروود اندرسن آن دور و بر ها بود، بعيد نيست كه او تشويقش كرده باشد. چون خود اندرسن به اروپا رفته بود، ميشود هم تصور كرد كه مد بوده و هر نويسندهء تازهكاري در آمريكا لازم ميديده كه خود را به اروپا برساند.
در هر حال فاكنر كتابهايش را در آمريكا چاپ كرد. خب سوال اين است كه اوليس را خواند بعد دست به كار آفرينش شاهكارهايش شد يا...
در سال 1944 با ملكوم كاولي Malcolm Cowley كه داشت مجموعهاي در بارهء همينگوي براي Viking Press (بوي سوئد آمد) تهيه ميكرد، مشغول مكاتبه شد. كرولي ميخواست چنين مجموعهاي هم براي فاكنر تهيه كند گرچه به قول سارتر تا آنموقع ديگر فاكنر خداي جوانان فرانسوي شده بود و نياز به اينجور معرفيها نداشت. عرض كنم كه اما هنوز مردم در آمريكا از كتابهاي فاكنر استقبال نكرده بودند، مثل حالا كه هاليوود بايد بهشان سرنخ بدهد منتظر نوبل بودند تا برايش سر و دست بشكنند.
آقاي كاولي ابتداي مجموعه را با بيوگرافي شروع ميكرد كه ديگر فاكنر مجبور شد سابقهء شركتش در جنگ را اصلاح كند. مجموعه با مقالهها و داستان كوتاه و ستايش خشم و هياهو چاپ شد و فاكنر كم كم طرفدار پيدا كرد.
در سال 1947فاكنر تدريس كلاس انگليسي پرسش و پاسخ در دانشگاه مي سي سي پي را پذيرفت. ولي وقتي اظهار عقيدهء صاف و سادهاي دربارهء همينگوي كرد، جنجال شد: «همينگوي دل و جرئت ندارد، هرگز خودش را در وضعيت حساس قرار نميدهد، يك لغت هم در آثارش نيست كه خواننده بتواند طرز استفادهاش را در ديكشنري پيدا كند.» وقتي همينگوي اينها را خواند، رنجيد. خواست به خصوص در بارهء آن بي "دل جرئت"ي جوابي بدهد، دست به كار هم شد ولي از دوستي كه ژنرال ارتش بود خواست كه براي فاكنر بنويسد و فقط بگويد كه او (فاكنر) از رشادتهاي همينگوي به عنوان خبرنگار جنگي چه ميفهمد. فاكنر تقريباً فوري جواب داد و از سوء تفاهمي كه پيش آمده و سبب رنجش شده عذرخواهي كرد و توضيح داد كه چيزي كه در اصل گفته بوده تحريف و ناقص چاپ شده است ولي از اظهار نظرش دفاع كرد و گفت كه منظورش نوشتههاي همينگوي به عنوان نويسنده بوده و توضيح داد كه چگونه در بارهء مراتب ناكامي كيفيت نوشته قضاوت ميكند و از اين نظر همينگوي يكي مانده به آخر است چون دل و جرئت ريسك كردن "بد سليقگي، مطول نويسي، كسلكنندگي و غيره" را ندارد. يك نامه هم براي همينگوي نوشت و كپي آنرا هم ضميمهء نامهء ژنرال لنام كرد و در آن مجدداً عذرخواهي كرد و گفت: «اميدوارم به تخمت هم نباشد، ولي اگر ناراحت شدهاي لطفاً شرمساري صميمانهء مرا بپذير.»
در 1950 برندهء جايزهء نوبل شد. وقتي در 10 دسامبر در جلسهء اهدا جايزه سخنراني كرد، كمتر كسي متوجه شد چون خيلي تند و با صداي آهسته حرف زد ولي بعد كه متن سخنراني چاپ شد معلوم شد كه سخنراني بي نظيري بوده و بعداً بهترين سخنراني جايزهء ادبي نوبل شد.
در سال 1959 قراردادي با جري والد تهيه كنندهء هاليوود بست تا برداشتي از "هملت" را بنويسد. فيلم با نام «تابستان گرمِ طولاني» به كارگرداني مارتين ريت و بازيگري اورسن ولز، پل نيومن و جوآن وودوارد اكران شد.
فاكنر جايزههاي متعددي را برد، دو بار پوليتزر يكي 1955 و يكي 1962 (يعني تا دم مرگ مينوشت، آنهم با كيفيت برتر). به كشور هاي مختلف سفر كرد. آلبر كامو برداشتي از Requiem for a Nun او را در پاريس به روي صحنه برد. صاحب يك دختر شد. شكار ميكرد، بار ها از اسب افتاد و زخمي و در بيمارستان بستري شد. در سال 1960 مادرش كه نقاش با استعدادي بود و از 1941 به بعد 600 تابلو كشيده بود، مرد.
ويليام فاكنر در 1962 از حملهء قلبي درگذشت.
یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵
فاکنر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
درستش "مالكم كاولي" است نه كرولي
سلام
عیدفطرمبارک
در پناه حق
حاضرم شرط ببندم که تمام این پست را به خاطر حرفی که به همینگوی و به خصوص نامه خصوصیش زدی!!!
نور دیده
اول: ممنون از فردي كه كاولي را درست كرد و من هم درستش كردم.
دوم: به نور ديده، نخير من اين مطلب را نوشتم چون يك روزي، يك جايي بودم كه نميشد افاضه كرد و يك فردي كه مورد احترام همه بود فاكنر را يك آدم گوشهگير و مظلوم و محجوب كه فقط سري كتابهاي شكسپير و انجيل را ميخواند، ميدانست. من البته دير وقت شب اينها را نوشتم و ديگر سير مطالعاتي فاكنر را حذف كردم با عرض معذرت. و فاكنر هم يك موقعي گوشهگير بود ولي وقتي دانشگاهها و محافل ادبي و غيره در سراسر دنيا دعوتش كردند، روش باز شد.
ارسال یک نظر