مصاحبه جان آپدایک با نیویورک تایمز در بارهء کتاب جدیدش "تروریست"
مقدمهء خودم دربارهء دستگرمی و این خبر تازه
بعد از این که این مصاحبه را ترجمه کردم، دیدم عیناً لحن ژورنالیستهای وطنی شده که هم به خاطر یکنواختی و یکسانی لحن بهشان ایراد میگیرم و هم وقتی مقالههایشان را میخوانم مو بر تنم راست میشود. پس عجالتاً به یک کشف نائل شدم که همگی مدل همقطار های فرنگیشان مینویسند، حتی اگر راجع به سیل خوزستان بنویسند و با یک هنرمند ایرانی مصاحبه کنند، مطلبشان ترجمه به فارسی است.
پس سر و ته مصاحبهء اصلی را جمع و جور و تا جایی که در بضاعتم بود فارسیاش کردم.
جسارتاً اگر کسی تمایل دارد، این هم لینکش.
چارلز مک گراث
31 می 2006
جان آپدایک با اینترنت که کار میکند،نگران است، مبادا از این طریق کرم هایی وارد کامپیوترش بشوند و هر چه دارد مینویسد بجوند. با این حال برای رمان جدیدش "تروریست" در اینترنت دنبال چاشنیهای بمب گشته است. در مصاحبههای اخیرش هم اشاره کرده که تا اندازهای مطمئن است که چیزی که گاری کوپر در فیلم "زنگها برای که به صدا در میآیند" میکشد، حالا دیگر باید کهنه شده باشد. در این گشتن ها دوباره مطمئن شده است که: "اینترنت خوشش نمیآید که آدم در بارهء مواد منفجره خیلی چیز یاد بگیرد."
آقای آپدایک 74 ساله، سفید مو، با ابروهای پرپشت و قیافهء سناتورها، یک روزی که برای تهیهء مواد خام کتابش دور دستگاه بازرسی بار فرودگاه لا گاردیا میپلکید، خودش را در معرض سوءظن قرار داد. ولی فهمید که آنطور که قبلاً فکر میکرده اشعهء X سفید و سیاه نیست بلکه به رنگهای تند است: سبز جوهری و قرمز.
در همانجا یک ماشین با راننده کرایه کرد تا او را به محلههای فقیر نشین ببرد و کلیساها و ورودی جلوی فروشگاهها را که به مسجد تبدیل کردهاند به او نشان بدهد.
"تروریست" به زودی توسط انتشارات آلفرد – اِی – ناف به بازار میآید. داستان در پاترسون رخ میدهد، یا در شهری که نمونهء تقریباً کوچکتر و منظم تر از پاترسون است به اسم "چشم انداز جدید New Prospect "، و کتاب درست دربارهء همین عنوان است. قهرمان داستان جوان 18 سالهای به نام احمد است، از یک مادر آمریکایی که مدل هیپیهاست و یک دانشجوی مصری مبادلهء داشجویی که غایب است. احمد مسلمان میشود و او را مأمور میکنند که در تونل لینکلن خودش را منفجر کند.
رمان جدید بیست و دومین رمان آقای آپدایک است. کما بیش سبکی شبیه داستانهای پلیسی را دنبال میکند. یکی از چند سبکی که آقای آپدایک قبلاً کار نکرده است. با وجود این از کتاب "تروریست" که صحبت میکند معلوم میشود بعضی زمینهها و اشتغالات ذهنیاش را که از کم وبیش همیشه داشته است، در این رمان به هم بافتهاست: سکس، مرگ، دین، دبیرستان و حتی خود پاترسون.
آقای آپدایک اعتراف کرده است که نسبت به آن تونل فوبیای مختصری دارد. میگوید واقعاً تصور یک انفجار، الهامبخش کتاب بود: "جرقهء کتاب همین تصویر بود. ترس از این که وقتی من توی تونل هستم منفجر شود، وزن آبی که با سر و صدا سرازیر میشود."
در ابتدا، قهرمان داستان مسیحی جوانی بود. مصداق شخصیت همان نوجوان پر دردسر داستان اوایل کارش "پر کبوتر"، که احساس میکند مردی روحانی به او خیانت کرده است. آپدایک میگوید: "من یک طلبهء حوزهء علمیهء کاتولیک را در نظر داشتم که تمام دور و بریهایش را شیاطینی میداند که میخواهند ایمانش را بگیرند. به نظرم قرن 21 برای بسیاری از مردم جهان عرب این شکلی است."
آپدایک به این فکر میافتد که قهرمان داستان میخواهد از جایگاه تروریست چیزی بگوید، این میشود که قهرمان داستان به جوانی مسلمان شده تغییر پیدا میکند. "احساس کردم که خصومت و تنفری که یک مؤمن مسلمان نسبت به نظام ما دارد، میتوانم درک کنم. هیچکس تلاش نکرده از آن نقطه نظر به این قضیه توجه کند.
حدس میزنم که در این کتاب به طرق مختلف خودم را به مخاطره انداختهام. ولی خب، شاید نویسنده ها به همین درد بخورند. گاهی فکر میکنم چرا این کار را کردهام؟ من در چیزی کند و کاو کردهام که برای بعضی ها اسباب رنجش است. وقتی این ابهامات توی ذهنم میآید میگویم، از یک تروریست چه تصویری دوستداشتنی تر و همدلانهتر از این ممکن است."
احمد دوستداشتنی است، دست کم به دل مینشیند. به انحاء مختلف اخلاقیترین و متفکرترین کاراکتر کتاب است و سرزندگیاش ناشی از فضای آشنای آپدایکی است، دبیرستان آمریکایی.
آپدایک برای این کتاب سراغ متون دینی میرود. میگوید: "بیشتر قرآن با یک غربی واضح سخن نمیگوید. شامل مسائل قانونی و اشعار پیچیده است. مبهم نیست. کتابی دوست داشتنی است."
در کتاب "تروریست" از قرآن هم به عربی آمده است. شادی ناصر، دانشجوی دورهء لیسانس در این بخش به آپدایک کمک کرده است. "وجدانم به من نهیب میزد، چون داشتم چیزی در کتاب میگذاشتم که خودم نمیتوانستم تلفظ کنم. زبان عربی پیچ و تاب دارد، خیلی زیباست. وقتی عبادت کنندگان را فرامیخواند، فراموش نشدنی است، تقریباً بیدرنگ ایمان میآورید. احساس من این بود که این زبان خداست. و در واقع اگر شما معانی آنرا خوب نمیفهمید برای این است که خدا را خوب نمیشناسید."
از تمام جنبه های الهیات، کتاب "تروریست" آپدایک قابل اعتماد است. خوشبختانه صفحاتی را هم با صحنه های عشقی– سکسی، بین مادر احمد– ترزا – و مشاور دبیرستان – جک لوی – قلم زده است.
" من خوش بودم، چون موقع نوشتن در موقعیت ضعف نبودم، آنموقع که فکر ترزا سر به جان جک میگذارد، احساس میکردم در صحنهای هستم که میتوانم ادارهاش کنم. آن قطعهء کوچک ِعاشقانه حقیقی بود، لااقل برای خودم. آن دو نفر را دوست داشتم چون معمولی هستند، بی خدا، کنایهگو، ولی آدمهای خوش مشرب امروزی."
از کارهای بعدیاش میپرسم. "تمام عمرم همیشه یک کار دیگری بوده که میتوانستم بکنم، ولی فقط یکی. الان احساس میکنم تفنگم دارد خالی میشود. من مثل داستایوسکی نیستم که وقتی مرد یک دفترچهء یادداشت پر از ایدههای جدید داشت. تلاش میکنم کتاب بعدیام را توی ذهنم مجسم کنم، یک کتاب نسبتاً کت و کلفت و پر از آدم، مثل گوسفرد پارک Gosford Park ولی نه درباهء راز قتل، چون آنقدر باهوش نیستم که آن مدلی بنویسم."
سهشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵
آپدایک
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
عالی بود! مدتها همچین مصاحبه ی خوبی نخونده بودم
salam, salaaaaam, salaam, man miram ke bekhoonam mosaahebe ro. dastetoon dard nakone.
ارسال یک نظر