دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۵

از چشم فوئنتس

نوشتهء فوئنتس
ترجمهء عبدالله کوثری
طرح نو
این کتاب چاپ دوم است و چاپ اول آن‌را نشر قطره منتشر کرده بوده است.
مجموعهء مقالاتی است از فوئنتس. فصل اول در بارهء خودش و فصل‌های بعدی دربارهء سروانتس، دیدرو، گوگول، بورخس، کوندرا و مارکز است.
قطعهء زیر را از بخش سروانتس انتخاب کرده‌ام.

...دن کیشوت در آغاز شکست‌ناپذیر است. تجربه‌گرایی سانچو، از این دیدگاه کلامی بی‌فایده است، زیرا دن کیشوت هر بار که شکست می‌خورد، در دم سخن‌پردازی‌های لفاظانهء خود را از سر می‌گیرد، بی آن‌که خود را ببازد. کلمات همواره با واقعیت یکسانند، واقعیتی که چیزی نیست مگر تداوم کلماتی که پیش از این خوانده است و اکنون به عمل درمی‌آرد. او فاجعه‌هایی که بر سرش می‌آید با کلمات خوانده‌های حماسی پیشین خود توجیه می‌کند و در دنیای کلماتی که از آن اوست کار خود را دنبال می‌کند.
هری لوین صحنهء معروف نمایش در نمایش هاملت را با فصل خیمه‌شب‌بازی استاد پدرو در دن کیشوت مقایسه می‌کند. در نمایشنامهء شکسپیر، شاه کلادیوس آن بازی را بر هم می‌زند، به این دلیل که تخیل رفته رفته دارد به گونه‌ای بس خطرناک به واقعیت شبیه می‌شود. در رمان سروانتس، دن کیشوت بر بساط خیمه‌شب‌بازی استاد پدرو حمله می‌برد، به این دلیل که بازنمایی رفته‌رفته بسیار به تخیل شبیه می‌شود. کلادیوس آرزو می‌کند که واقعیت دروغ باشد: کشتن پدر هاملت، پادشاه. دن کیشوت آرزو می‌کند که خیال واقعیت باشد: زندانی شدن شاهدخت ملیسندرا به دست مورها.
یکی شدن تخیلی با واقعی، هاملت را به واقعیت بازمی‌گرداند، و از واقعیت، بالطبع، او را تسلیم مرگ می‌کند: هاملت فرستادهء مرگ است، از مرگ می‌آید و به سوی مرگ می‌رود. دن کیشوت سفیر خوانده‌هاست. در ذهن او آن‌چه میان سوداهایش و واقعیت جدایی می‌اندازد واقعیت نیست، بلکه جادوگرانی هستند که او در خوانده‌هایش شناخته است.
....

هیچ نظری موجود نیست: