مصاحبه
میترا الیاتی در مصاحبهای با اعتماد، جواب آن خانم نویسندهای که قبلاً در همین اعتماد گفته بود (نقل به مضمون)«فقط او میداند ادبیات چیست و به زبان خارجهای مطالعه یعنی چی و زنی در ایران ندیده که سرش به تنش بیرزد»، را با احترام داده است. لابد در روزنامه باید رعایت اسم آن خانم را میکردند ولی من والله و بالله اسمش یادم نمیآید وگرنه ذکر نام چنین پدیدهای، روشنگری است.
فقط تکبر نیست. این نوع آدمها، نشان میدهند که از کجا آمدهاند، که دور و برشان پر از کور و کچل بوده، یک نفر که بداند کتاب و ادبیات چیست ندیدهاند و چون افق دیدشان فراتر از نوک دماغشان نمیرود، نتیجه گرفتهاند که «آنچه نمیبینند، نیست»، پس عقل کل جامعهاند.
چند سال پیش، یک روزنامه یا یک سایت با خانم نویسندهای که داستانهای عامه پسند مینویسد، مصاحبه کرده بود. (شرمنده، اسم آن خانم هم یادم نیست.) صداقت از سر و روی گفتو گو میبارید. میگفت (نقل به مضمون): کدام نویسندهای است که نخواهد کتابش به چاپ پنج و شش و چهارده برسد؟ مخاطبین من در شهرهای دور افتادهاند، در شهرهای بزرگ، با کتابهای من کتابخوان شدهاند. من مدام سوار اتوبوس میشوم، برنامههای تلویزیونی را تماشا میکنم، اینطوری سوژههایم را پیدا میکنم... به من ایراد میگیرند که عامه پسند مینویسم...
من که لذت بردم از این خانم. میداند کجا ایستاده و دارد چه میکند. امتیاز کوچکی نیست. آنچه را که بود نشان داد و « من آنم که رستم بود پهلوان و می دانم پروست وجویس و (این روزها) بارت و یوسا کی هستند و اصلاً باهاشان فالوده میخورم»، را گذاشت کنار.
هیچ دلیلی ندارد فکر کنیم که این خانمِ پر فروش نویس، آثار نویسندههای مطرح و بزرگ را نخوانده است.
چرا لازمهء هنرمندی تکبر و به ماتحت گفتن دنبالم نیا است؟
جایزه
من خبرها را خیلی با دقت نمیخوانم- مثل بقیهء شما خوانندگان عزیر- به خودم میگویم نوشتههای ژورنالیستها را باید عمودی خواند نه افقی- ایضاً مثل شما خوانندهء عزیز با این فرق که من اجباری ندارم به ژورنالیست جماعت نان قرض بدهم. اما همهء خبرهای روزی و روزگاری را کلمه به کلمه خواندم بلکه بفهمم چه چیز ِ کتاب بارت جایزه گرفته. دریافت اولیهام این بود که برندهء بهترین ترجمهء سال شده است. ولی هیچ هیچ اشارهای در مطبوعات ندیدم. آنقدر پیام بارت، هم خود اقدام به پیام دادن و هم متن دو پهلوی اعتراضیاش همه را تحت تآثیر قرار داد که نفهمیدیم کی جایزه گرفت، بارت یا سهیل سمی . (این جناب مترجم چه اسم سینمایی دارد، جان میدهد برای اعلام از آن بالا.) اگر قرار بود به یک کتاب 50 سال پیش جایزه بدهند، شاید شاهنامه بیشتر واجد شرایط بود، هم این روزها هر روشنفکری باید اسم شاهنامه را بیاورد، وهم از لحاظ قدمت قابل توجیه بود و در ضمن نویسندهاش هم زنده نبود که مثل بارت یا مثل خود فردوسی، حرفی بزند که خیلیها دلشان نخواهد بشنوند. اما شاید جرآت نکردهاند جلوی مینو مشیری بگویند یک کتاب دیگر برنده بهترین ترجمه شده است. من هنوز کتاب سهیل خان و مینو خانم را نخواندهام (هنوز نخواندهام، البته که در لیست است)، ولی قابل توجه نویسندهء متکبر و پشتکوهیِ فوق، اپرای شناور را – بدون این که شاخ و دم داشته باشم- به انگلیسی خواندهام!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر