داستان کوتاهی به نام حسادت نوشتهء تانیا سیمرمان با ترجمه مهشید میرمعزی در جن و پری است.
این داستان حدود نیم صفحه است و ظاهراً –چون ارجاعات ضمائر روشن نیست و با یک بار خواندن چیزی دستگیر خواننده نمیشود- از زبان زنی است که مردش با زن دیگری گرم گرفته و راوی حسادت میکند:
این دخترک جلف! فکر میکند، از همه زیباتر است. یوهو، موهایش بعد از فر ششماهه، دوباره رشد کرده است. بعد هم این چکمههای کوتاهی که پوشیده است، خیلی احمقانه هستند. بهعلاوه هیچچیز نمیداند. او در مورد هیچچیز، اطلاعات ندارد.
داستان با لحن عامیانه و تحقیرآمیز شروع میشود یا به خواننده اینطور القاء میکند.
«ک» دخترک، «ک» تحبیب است – عموماً- نه تحقیر. صورت تحقیرآمیزش میشود: دختره. اما «زنک» و «مردک» تحقیر آمیز است. ممکن است در یک متن پسرک یا دخترک لحن تحقیرآمیز را به خواننده انتقال بدهد ولی مسلماً آن متن اینقدر کوتاه نیست. در متن کوتاه لازم است با حداقل کلمات حداکثر حس یا تصویر منتقل شود. پیشنهاد:
دخترهء جلف.
«این دخترک جلف!» به نظرم علامت تعجب کمی زود وارد شده، احساسم این است که اینجا باید کاما باشد و علامت تعجب بعد از «است» بیاید.
«زیبا» یک واژهء نسبتاً ادبی و شاعرانه است و به لحن راوی نمیخورد. پس:
دخترهء جلف، به خیالش از همه خوشگلتر است.
«یوهو» حتماً در زبان آلمانی گویاست ولی من معنیاش را نمیفهمم. شاید یعنی اوهو! یا، بَهَ!
موهایش بعد از فر شش ماهه دوباره رشد کرده است.
موها که هم قبل از فر زدن هم بعد از آن «رشد» میکند، «دوباره» هم ندارد. لابد با بلند شدن موها، یا گذشت زمان، در شکل ظاهر اختلال به وجود آمده و راوی متوجه شدهاست. مثل موی طبیعی که از زیر موی رنگ شده "در میآید". شاید آلمانیها بگویند «رشد میکند» ولی ما در فارسی واژهء خودش را داریم. پس، قاعدتاً، فرد مورد حسادت موهای صافی داشته که فر زده و حالا مدتی گذشته و هرکس ببیند میفهمد که موهای خودش فرفری نبوده بلکه فرفری کرده است و حالا که موهایش بلند شده:
"از زیر فر شش ماهه درآمده است."
یا مدتی گذشته و اثر فر از بین رفته:
"معلوم بود که از فر موهایش خیلی گذشته."
بعد هم این چکمههای کوتاهی که پوشیده است، خیلی احمقانه هستند.
«چکمهء احمقانه»؟ چه عرض کنم. شاید ارجاع «احمقانه» به فرد چکمه پوش است؟
اگر به جای «چکمهها» بگوییم چکمه، حتماً متوجه میشویم که چکمه دو لنگه دارد مگر نویسنده تأکید کرده باشد که کاراکتر مورد نظر فقط یک لنگه چکمه پوشیده بوده است.
«احمقانه هستند» فعل برای بیجان جمع بسته نمیشود.
این مته به خشخاش (از باب مسامحه عرض میکنم) اینجا تمام نمیشود، ولی چون خوشبختانه قرار نیست به کسی حساب پس بدهم، ویرایش بقیهء متن را رها میکنم و این دو خط را میآورم.
در دستشویی به آینه نگاه میکنم و چشمهای خود را زشت و مهوع مییابم. در هر صورت حالت تهوع دارم. دقیقاً حالا باید بیهوش شوم. به این ترتیب مرد متأسف خواهد شد که ساعتها با او گفتوگو کرده است.
آدم انگار میخورد به دیوار، نه؟ انگار که توی سنگلاخ راه میرویم؟ واقعاً فارسی است؟ به نظر مترجم تمایل دارد که همه چیز را، به هر قیمتی، دلانگیز کند. و احتمالاً دل انگیز کردن مستراح و تهوع کار سادهای نبوده است!
کار نویسندهء داستان خیلی کوتاه و مینیمال، لزوماً ساده نیست. مجبور است تمام تصاویر مورد نظرش را در حداقل کلمات بیان کند. دلیلی ندارد گمان کنیم که ترجمهء بیست خط ظرف یکساعت تمام میشود و میرود پی کارش.
سهشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷
پا توی کفش مهشید میرمعزی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
مرغآمین عزیز من اگه جای این خانم مترجم بودم ازاینکه پا تو کفشش کردی و اشکالاتش رو گفتی ازت تشکر میکردم :)
کلی کیف کردم با خوندن این اصلاحیه و اینجور پا تو چکمهها کردن ببخشید تو کفش کردنت!
اگه وقت کردی پا تو کفش ماهم بکن:)
موفق باشی
ارسال یک نظر