چند روز پیش کتاب «بیلی باتگیت» را دوباره دست گرفتم. اولین بار درست ده سال پیش خوانده بودمش! قصدم این بود که ببینم نجف دریابندری با آنهمه however ها و well ها چکار کردهاست.
رسیدم به یک قسمت که راوی جوراب زنی را توصیف میکند: «...جوراباش زانوهاش شل (یا پاره؟) شده بود...» با مداد کردمش: «...زانوی جوراباش...» بعد دوباره این قسمت را خواندم. یکدفعه مثل منتقد غذای راتاتوی رفتم به زمان بچگی و یادم آمد که یک روز پدرم همان جملهء (دریابندری- فوق) من را به همین صورت اصلاح کرد و گفت: درست حرف بزن...
ادیت مدادیام را خط زدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر