داستانَش قشنگ بود. ترجمهء خودم از پاراگراف ِاوّلَش را میآورم که نظرم را هم نشونمىده:
سه تا دختر اومدن تو که فقط مایو دوتیکه تن ِشون بود. من پای صندوق ِخروجی سوم بودم، پشت به در، واسهء همین تا رسیدن ِشون به قسمت ِ نون ندیدم ِشون. اونی که اوّل چشمَم رو گرفت مایودوتیکهء سبز ِ چهارخونه پوشیدهبود، بچه تُپل، حسابی بُرنزه، با دوتا کپل ِ صاف ِقشنگ ولـَخت و دو تا هلال ِ آفتابندیدهء سفید بالای ِ ران و چسبیده به کَپل. دست به بیسکویت ِ شور ِ "هیهو" سعیکردم یادمبیاد زنگ ِ برای ِ مشتری ِ بعد رو زدم یا نه. زنگ رو زدم و مشتری ِ بعدی سرم خرابشد. از اون صندوقبپاها بود، پنجاهساله، بدون ابرو و با گونهء سرخابمالیده. معلومبود از خبط ِ من کیفکرده. چهلسال صندوقپائیدهبود و احتمالاً تابهحال خبط ِ کسی رو ندیده بود.
۳ نظر:
استاد عجب داستان خفني را لينك دادهايد!!...ما هم از رویِ دست شما كُپ زديم...خداوند ايشالا ما را با «پختهخواران» محشور نفرمايد.
حالا خوب هم بود؟
جزو داستان های کوتاه انتخابی کتابخانهء کنگره است.
داستانَش قشنگ بود. ترجمهء خودم از پاراگراف ِاوّلَش را میآورم که نظرم را هم نشونمىده:
سه تا دختر اومدن تو که فقط مایو دوتیکه تن ِشون بود. من پای صندوق ِخروجی سوم بودم، پشت به در، واسهء همین تا رسیدن ِشون به قسمت ِ نون ندیدم ِشون. اونی که اوّل چشمَم رو گرفت مایودوتیکهء سبز ِ چهارخونه پوشیدهبود، بچه تُپل، حسابی بُرنزه، با دوتا کپل ِ صاف ِقشنگ ولـَخت و دو تا هلال ِ آفتابندیدهء سفید بالای ِ ران و چسبیده به کَپل. دست به بیسکویت ِ شور ِ "هیهو" سعیکردم یادمبیاد زنگ ِ برای ِ مشتری ِ بعد رو زدم یا نه. زنگ رو زدم و مشتری ِ بعدی سرم خرابشد. از اون صندوقبپاها بود، پنجاهساله، بدون ابرو و با گونهء سرخابمالیده. معلومبود از خبط ِ من کیفکرده. چهلسال صندوقپائیدهبود و احتمالاً تابهحال خبط ِ کسی رو ندیده بود.
ارسال یک نظر