یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

دم خروس

از " خروس" که شنیدم، رفتم یک چرخی تو اینترنت زدم و دیدم چه همه خودشان را هلاک کرده‌اند برای این " خروس" که بالاخره به زیور طبع آراسته شده است و جمعی را از پریشانی انتظار در آورده‌است.
بنا به طبعم، سراغش نرفتم. از طرفی ابراهیم گلستان برایم جذابیتی ندارد، دورانش به نظرم گذشته است.
در این جلسهء کتاب‌خوانی حضور داشتم. از قرار برای چاپ این کتاب،نسخه‌های چاپی را مدام می‌فرستادند انگستان، استاد ادیت می‌کرده، عودت می‌داده‌، و باز این رفت و برگشت تکرار می‌شده. این هم حاصلش...
نثر داستان اشکال دارد. یک ویرایش تمام و کمال می‌خواهد. از آدمی با آن‌همه ادعا... زبان مغشوش است. نویسنده به دریافت و شعور خواننده هیچ اعتمادی ندارد ( که البته از ابراهیم گلستان غیر از این انتظاری نیست!)، بنابراین جا بجا عبارات اضافی و توضیح واضحات در متن است.
با یکی دو جملهء درخشان که یک داستان را نمی‌توان نجات داد...

هیچ نظری موجود نیست: