ماها را نصفه شب از رختخواب بیرون کشیده بودند و تند تند لباسهای نو تنمان میکردند. تمام چراغهای خانه روشن بود و صدای بابا بلندتر از صدای رادیو میآمد... ابصار...احوال...خواهرم زیر گوشم میگفت سال که تحویل شود ماهی یک دور توی تنگ چرخ میزند و من چشم از ماهی برنمیداشتم. صدای توپ آمد و مادر ماها را محکم بوسید. فکر کردم مگر چه فرقی کردهاست.
نمایش پستها با برچسب نوروز. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب نوروز. نمایش همه پستها
جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۷
اشتراک در:
پستها (Atom)