جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

Zero Point Field - Something New و البرز جان
Rated 10 out of 13

....
Naturally and geographically as a proud Swindonian it is always hard to be positive towards anything from Oxford, however credit where credit is due, Zero Point Field are a very good band. 'Something New' is great bluesy rock that will have you tapping your foot and air guitaring, whilst b-side 'Special' is a fantastic rock epic which has Zepplin written all over it. Thoughtful and sometimes technically brilliant, it's hard to give both songs the justice that they deserve.

Busy working hard on their debut album, Zero Point Field have a sound that may not be totally new, but Goddammit do they do it well! So hats off to vocalist Alborz, lead six-stringer James Greenwood, bassist Mark Diggory and skin hitter Paul Winterhart, I'm willing to put aside my feelings for your football team with the realisation that good things really can come from Oxford...

Also
and profile

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵

سی مارس

در سی مارس 1867 وزیر امور خارجهء وقت آمریکا، ویلیام سیوارد، در مورد خرید آلاسکا به مبلغ 2/7 میلیون دلار با روسیه به توافق رسید.

سی مارس 1746 تولد فرانسیسکو گویا نقاش اسپانیایی
سی مارس 1853 تولد ونسان ون گوگ نقاش هلندی

NOWRUZ

در این جا مطلبی است در بارهء دیکتهء لاتین نوروز به صورت بالا و سابقه ای که این دیکته دارد و سازمان های مختلفی که آن را به کار می برند از جمله یونسکو.

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

ادبیات روس

درسهایی دربارهء ادبیات روس
ولادیمیر ناباکوف
فرزانه طاهری
1371

این کتاب را پرویز داریوش هم ترجمه کرده است که شنیده‌ام از جهاتی یکی بر دیگری مرجح است. یعنی به فارسی می‌شود بعضی جاهای کتاب را این مترجم و بعضی جاهایش را آن مترجم بهتر ترجمه کرده است.

ویراستار انگلیسی شرح نسبتاً مفصلی از چگونگی کتاب شدن درس‌های ادبیات روس ناباکوف در دانشگاه‌های آمریکا داده است.

ناباکوف از سال 1941 که برای تدریس به استنفورد دعوت شد تا سال 1958 که کتاب لولیتایش با توفیق روبرو شد و تدریس را کنار گذاشت، در دانشگاه‌های آمریکا زبان و ادبیات روسی، بررسی ترجمهء ادبیات روسی، ادبیات، استادان داستان اروپا درس می‌داد.
در این کتاب نویسنده‌های مشهور روس که شاگردان آمریکایی با آن‌ها آشنا بوده‌اند (احتمالاً) و آثارشان به انگلیسی ترجمه شده بود، معرفی شده‌اند و سبک‌شان نقد و بررسی(بی رحمانه‌ای) شده‌ است. از هر نویسنده‌ای یکی دو کتاب هم، بنا به اهمیت از نظر ناباکوف، نقد و بررسی شده‌ است.
به طور کلی، تولستوی و چخوف را ستوده است.
من کل کتاب را دوست داشتم.
از تولستوی، بررسی جانداری از " آنا کارنین" کرده است که من می خواهم بخشی از آن را این‌جا نقل کنم. در ضمن در این بررسی جا به جا از ترجمه‌های انگلیسی ایراد هم گرفته است، چه کسی صاحب‌نظر‌تر از ناباکوف؟
...
جریان سیال ذهن یا تک‌گویی درونی شیوهء بیانی است که تولستوی روسی خیلی پیش از جیمز جویس آن را ابداع کرد. ذهن کاراکتر در سیر طبیعی‌اش، گاهی بر عواطف و خاطرات شخصی مکث می‌کند، گاهی به زیر زمین می‌رود و گاهی چون چشمه‌ای پنهان از زمین می‌جوشد... برای ثبت ذهنیت کاراکتر، نویسنده بدون این که اظهار نظری کند یا توضیحی بدهد، از این تصویر یا فکر به آن تصویر یا فکر می‌رود. در کار تولستوی این شگرد هنوز شکل ابتدایی دارد و نویسنده گاه کمکی به خواننده می‌کند، اما در کار جویس این شیوه تا به نهایت مرحلهء ثبت عینی پیش می‌رود.
...
آخرین روز زندگی آنا است. در گوشهء کالسکهء راحتش نشسته و به طرف ایستگاه قطار می‌رود. حوادث روزهای آخر را مرور می‌کند. دعواهایش را با ورونسکی به خاطر می‌آورد. خود را سرزنش می‌کند که چرا تا این حد خود را خوار و خفیف کرده است. بعد مشغول خواندن تابلو مغازه ها می‌شود. این جاست که شگرد جریان سیال ذهن آغاز می‌شود: " دفتر و انبار. دندان‌پزشک. بله، همه‌اش را برای دالی تعریف می‌کنم. از ورونسکی خوشش نمی‌آید. خجالت‌زده خواهم شد. ولی تعریف می‌کنم. من را دوست دارد. به توصیه‌اش عمل خواهم کرد. تسلیم ورونسکی نخواهم شد. نمی‌گذارم به من درس بدهد. پیراشکی فروشی فلیپوف. یکی می‌گفت شیرینی‌هایشان را به پیترز برگ می‌فرستند. آب مسکو خیلی برایش خوب است. وای از آن چشمه‌های سرد میتیشچی و آن پنکیک‌هایشان!...هفده سالم بود، خیلی خیلی وقت پیش، با عمه‌ام به صومعه‌ای در آن‌جا رفته بودم، با کالسکه، آن وقت‌ها راه‌آهن نداشت، یعنی راست راستی خودم بودم؟ با آن دست‌های سرخ؟ و حالا همهء آن چیزهایی که به نظرم شگفت‌انگیز و دست نیافتنی می‌آمد، این‌قدر برایم بی ارزش است. چه تحقیری. لابد وقتی می‌‌خواند که التماسش کرده‌ام بیاید حق را به جانب خودش می‌دهد و احساس غرور می‌کند. نشانش می‌دهم. این رنگ چه بوی بدی می‌دهد. چرا همه مشغول نقاشی‌ ساختمان‌اند؟ خیاطی...

با عرض معذرت، بنده یک کم توی ترجمهء خانم طاهری دست بردم!

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

سوء تفاهم که نشد؟

دیروز منظورم از "مادر عروس" مهاجرانی بود، سوء تفاهم که نشد؟

وقتی افاضاتی در بارهء ادبا و کتب مختلف فرمودند، گرچه مثل مار به خودم پیچیدم، تعجبی هم نکردم و یاد تجربهء خودم افتادم. یعنی به طرز مقاومت ناپذیری یاد تجربهء خودم افتادم:

چندی پیش توفیقی دست داد و بنده با جماعتی از تازه به ادبیات رسیده ها آشنا شدم که ظاهراً سرکرده‌‌ای داشتند و بعد معلوم شد که از هر کتاب جمله‌ای برای تست های چهار جوابه حفظ کرده‌اند و به خورد ملت می‌هند و این‌طور القا می‌کنند که نه تنها مجموعهء آثار فلانی را خوانده‌ایم بلکه در مورد این نویسنده و کتاب‌هایش صاحب نظریم! بنده را هم برای همین ذکر منابع می‌خواستند که به خودشان زحمت مراجعه به کتب "دو قدم تا نویسندگی" را هم ندهند.
تجربهء جالب و پر برکتی بود و دیدم عوام چقدر گنده ‌تر از دهانشان می‌توانند حرف بزنند. اما گناهی هم ندارند این ها، احتمالاً تنها فرد یا از معدود افراد دور وبرشان هستند که دانشگاه رفته‌اند و دو تا کتاب خوانده‌اند، احتمالاً در ولایاتشان اصلاً سابقه‌ای از آدمی که کتاب را برای کتاب خوانده باشد وجود ندارد و در قصه های مادر بزرگ هایشان هم نشانی از آدم های کتاب خوان نبوده است. خلاصه در شهر کور ها یک چشمی با عینک نمره ده بودند و حق داشتند احساس خود چشم خلبانان بینی بکنند.
آن مقاله هم شاهدش...
مهاجرانی را پیش خودم تصور می‌کنم که چقدر به زحمت افتاده تا آن ریفرنس های گنده گنده و در عین حال نیم‌بندش را تهیه کند و لا به لای جواب‌‌های ایمیلش بچپاند و طرفدارانش را، که همان تست ها را هم نتوانسته‌اند از بر کنند، به به به و چه چه وادارد.
هی خانم دکتر را صدا کرده که یادت نیست فلانی که در باره فلان می‌گفت چی می‌گفت؟

مانده‌ام توی فکر که این تجربهء تاکسی سواری توی لندن را ("راننده های تاکسی در لندن صد زبان می‌دانند")که تقریباً 4 دقیقه‌اش پانزده پوند می‌شود، با هزینه کردن از کدام خزانهء غیبی به دست آورده است.
دلم می خواست بهش بگویم:
Your Excellency, as long as you are spending money, everyone in any country knows your language.

چند کلمه هم از مادر عروس

"بار دیگر در هزارتوهای تیره و تار حقارت فرهنگی صدایی پیچیده است که:"داستایوسکی، کافکا، مارکز ما کیست؟
صاحب این صدا وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی ست!
…..بعضیهای دیگر از فقدان همینگوی و فاکنر گله دارند؛ گویا داشتن یک فقره از نویسندگان ادبیات "جهانی" کشوری را یک شبه "جهانی" می کند. اما مسأله به نظر من بر سر ادبیات نیست مشگل این دلهای سوخته جای دیگری ست. از وزیر سابق ارشاد می گفتم...
فکرش را بکنید: کارمند ارشد قصر دارد از نویسنده داستان خودش تجلیل می کند!" و دنبال کافکا در ایران می‌گردد!!
....
آخر آقای عطااله مهاجرانی وزیر سابق ارشاد اسلامی از کافکا چه می فهمد؟... اتاقهای قصر شما هم ترسناک بود، بی آن که بخواهم اجر تلاش و کوشش هیچ یک از هنرمندانی را که چاره ای جز دست و پنجه نرم کردن با مشگلات داخلی ندارند، ضایع کنم؛ می گویم این تمجیدها با پاره ای دلجوییهای معیشتی در دم و دستگاه گفتگوی تمدنها و غیره رابطه نزدیک تری دارد تا با آزادی قلم."


مطلب بالا از در روز نوشت عزیز معتضدی است که وقتی خواندم از چند جهت مثل مار به خودم پیچیدم.
اصل مطلب در وبلاگ سهام الدین بورقانی و گویا نیوز و از قرار روزنامهء اعتماد ملی چاپ شده است. گویا نیوز را که فقط حلال زاده ها می‌توانند ببینند. روزنامهء اعتماد ملی هم نمی‌دانم آنلاین دارد یا خیر. اسم وبلاگ بورقانی "پارسی خوان" است که وقتی زبان فارسی‌اش را می‌خوانید احساس لوسیفر بهتان دست می‌دهد وقتی که خواهران ناتنی سیندرلا تمرین آواز و موسیقی می‌کردند. چه خودی می‌کشتیم برای این ها.
حالا همین آقا افاضات گهربار مهاجرانی را مثل پری به کلاهش زده و مثل پرچمی به اهتزاز درآورده. چه خودی می‌کشتیم برای این ها.
چه رویی می‌خواهد وقتی از سانسور و ممیزی می‌پرسند، مثل گونتر گراس جواب ‌دهد. انگار نه انگار که یک وقتی بر مسند ممیزی تکیه زده بوده و مقاله های آبکی در روزنامهء اطلاعات چاپ می‌کرده. به قدری دلم پر است از این افاضات که هنوز هم مثل مار به خودم می‌پیچم.

چه سر نترسی دارد والله که از نویسندگان ایرانی هم تقدیر می‌کند. فکر نکنم خیال برگشتن داشته باشد. خاک لندن نمک دارد، نمکش آدم را می‌گیرد.

پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵

نجدی

شعر زیر از بیژن نجدی است و در ابتدای کتاب "یوزپلنگانی که با من دویده‌اند" چاپ شده است. در واقع ناشر این شعر را به عنوان توضیحی بر وجه تسمیهء کتاب آورده است.
از بیژن نجدی دو کتاب چاپ شده است یکی همین کتابی است که گفتم و دیگری "دوباره از همان خیابان ها"

وصیت

نیمی از سنگ ها، صخره ها، کوهستان را گذاشته‌ام
با دره هایش، پیاله‌های شیر
به خاطر پسرم
نیم دیگر کوهستان، وقف باران است.

دریای آبی و آرام را
با فانوس روشن دریایی
می بخشم به همسرم.

شب های دریا را
بی آرام، بی آبی
با دلشوره‌های فانوس دریایی
به دوستان ِدور دوران سربازی
که حالا پیر شده‌اند.

رودخانه که می‌گذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب
پیراهنت شود تمام تابستان

هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید، ششدانگ
به دانه‌های شن، زیر آفتاب.

از صدای سه تار من
که ریخته‌ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام
روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به "نی" بدهید.

و می‌بخشم به پرندگان
رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
غار و قندیل های آهک و تنهایی

و بوی باغچه را
به فصل‌هایی که می‌آیند

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴


نوروز بمانید که ایام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می‌آورد از چلچله پیغام شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردندهء آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!

نوروز کهن‌سال کجا غیر شما بود؟
اسطورهء جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانهء بهرام و گل‌اندام شمایید!

هم آینهء مهر و هم آتش‌کدهء عشق
هم صاعقهء خشم به‌هنگام شمایید!

امروز اگر می‌چمد ابلیس غمی نیست
در فن کمین حوصلهء دام شمایید!

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است
در کوچهء خاموش زمان، گام شمایید!

ایام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایام شمایید!

پیرایه یغمایی

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

یک کتاب استثنایی

بر حسب تصادف دکتر محمود ثقفی کتابی به خانوادهء ما کادو داد. این کتاب موضوعی کاملاً استثنایی دارد.
دکتر ثقفی که 78 ساله است استاد بازنشستهء دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران است که 4 اختراع در ایران و یک اختراع در فرانسه ثبت کرده است.
اسم کتاب "سال تحصیلی 1316-1315 در کلاس چهارم ابتدایی چه آموختیم" است. معلم کلاس چهارم از شاگردان می‌خواهد که "یک دفتر خشتی تهیه" کنند و "دیکته‌ها و نیز مسئله‌های حساب کلاس چهارم را که خارج از کتاب" درس می‌دهد با "قلم نمره 2 فرانسه" در آن بنویسند. وقتی نوهء نویسنده به کلاس چهارم می‌رود، یاد دفتر‌چه‌اش می‌افتد و یکی از دیکته‌ها را انتخاب می‌کند و "به علیرضا" می‌گوید که بنویسد. علیرضا بعد از این که چند کلمهء اول را می شنود بلند می‌شود و می‌گوید "بابا محمود ما این‌ها را بلد نیستیم" و می‌رود.
این اتفاق جرقهء چاپ کتاب را می‌زند. چاپ اول را در 500 جلد به هزینهء شخصی چاپ می‌کند و "برای سازمان‌های مسؤل کشور از جمله آموزش و پرورش، علوم، شورای انقلاب فرهنگی" و ... می‌فرستد که "تنها عدهء معدودی پس از خواندن نظر خود را اعلام" می کنند و "برخی نقدی بر آن در ایران و خارج در روزنامه و مجله" می‌نویسند.
در این کتاب که در قطع آ4 است، مقررات و ساعات کار مدرسه، درس‌هایی که می‌خواندند مثل موسیقی و تعلیم خط، یونیفرم مدرسه و جنس پارچهء آن علاوه بر مسئله های حساب و پاک‌نویس دیکته ها به خط خود نویسنده با همان قلم نمره دوی فرانسه آمده است.
به نظرم سند تاریخی مهم و جالبی است.
کتاب ما چاپ دوم است.
وقتی پدر شوهرم مرحوم شد، خانواده که خیال داشتند تمام کاغذ ماغذ ها را بریزند دور، لطف کردند و یک ملافه پهن کردند، همه را روی آن ریختند و بعد از رؤیت ما ریختند دور ! اما من که در آن زمان در حداقل محبوبیت بودم و تا سرحد امکان ندیده‌ام می گرفتند، چند چیز را نجات دادم که چون از نظرشان آشغال بود پیش خودشان گفتند "بگذار بردارد". در این غنائم تصدیق دوچرخه‌سواری، کوپن‌های ارزاق زمان جنگ بین‌الملل دوم، تصدیق کلاس ششم دبستان که چهار برابر کاغذ آ4 است و چیز هایی مثل لیسانس حقوق آن مرحوم که در سال 1320 از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده بود را برداشتم. برگهء لیسانس نصف آ4 است و تمام این مدارک یک عکس مشابه دارند که در آن هنوز ریش و سبیل آن مرحوم نروئیده بوده.
خب، دکتر ثقفی بانی شد که یک فاتحه برای پدر نازنین شوهر بخوانم.

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

فایده و تأثیر علائم راهنمایی و رانندگی یا چگونه می توان با اشراف بر مشکلات شهروندان با فرو کردن یک علامت راهنمایی سر یک کوچه آرامش را به ساکنینی که عوارض و مالیات می‌دهند برگرداند

ما در کوچه‌ای زندگی می‌کنیم که هم ساختمان‌های بلند دارد هم "گذر" است. یعنی با وجودی‌که کوتاه است، مسیر فرار اتومبیل‌‌ها از خیابان‌های شلوغ است. بنا براین اتومبیل و کامیون و مینی‌بوس و کرایه و تاکسی است که علاوه بر اتومبیل های ساکنین، از این یک وجب جا می گذرد و روزی نیست که صدای اعتراض و بوق ممتد بلند نباشد که کدام باید بکشند کنار تا دریگری رد شود.
القصه، چندی پیش یک علامت ورود ممنوع خوشگل یک سر کوچه و یک علامت یک‌طرفهء خوشگل‌تر هم آن سر کوچه فرو کردند.
راستش من یکی از این که شهرداری توی این شهر بی در و پیکر، ما را هم دیده است، دچار انواع و اقسام احساسات رقیق از سربلندی گرفته تا شرمندگی شدم.
یکی دو روزی کوچه خلوت شد و به احساسات فوق حس خود متمدن بینی هم اضافه گردید.
می‌پرسید بعد چه شد؟ هیچی، بعد،یعنی همین جریان جا افتادهء فعلی، وسایل نقلیه موتوری از هر دو طرف در ترددند، با این تفاوت که دیگر از داد و بیداد و بوق خبری نیست. هر کدام می‌دانند که کدام باید بکشد کنار و راه بدهد...

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

حس چقدر باید عمیق باشد...

شاید همیشه این سؤالی برای نویسنده ها یا خواننده ها باشد که : تجربه یا احساس چقدر باید عمیق باشد و به عمق برود تا بشود از آن داستانی نوشت که تأثیر بگذارد؟ البته احساسات عمیق همیشه رمان عالی به وجود نمی‌آورد و تجربه، شاید، همیشه به آن عمقی که منبع آفرینش هنری باشد نمی‌رود. اما این دیگر قطعی است که تجربیات دست دوم و احساسات لمس نشده و نقل حوادثی که نویسنده در آن ها دستی از دور بر آتش داشته ولی خود را مجری نقش اول القا می کند، هرگز آن اثر عمیقی که انتظار دارد نمی‌گذارد و خواننده، مچ او را باز می‌کند.
شاهدش هم تصحیح متن هزار و یک شب طسوجی توسط محمد بهارلو است، که داستان "شهرزاد" نوشته است.

... محمدبهارلو به سايت خبري خانه‌ي هنرمندان ايران گفت: علاوه بر اين‌ها معاني واژگاني كه به منظوري غير از معناي مرسوم درمتن هزار و يك‌شب به كار رفته‌اند نيز در حاشيه و در آخر كتاب آورده شده و مضاف بر آن آيات و احاديث و اصطلاحات عربي آن نيز به فارسي برگشته‌اند.
او در پاسخ به اين سوال كه كي اين ‌كتاب را منتشر خواهيد كرد؟ گفت: مشخص نيست. معذوريت‌هايي وجود دارد و موانعي.
كتاب بهارلو اگر منتشر شود پاراگراف‌بندي، نشانه‌هاي سجاوندي و شكل صفحات آن غير از «هزار و يك‌شب»هايي است كه تا به حال درآمده.
به زعم او هيچ‌كدام از «هزار‌و‌يك‌شب»‌هايي كه تا امروز در كشور درآمده‌اند اصالت و صحت متن اصلي را ندارند...

متن بالا در سایت خانهء هنرمندان ایران چاپ شده است.
به نظرم همتی که بهارلو به خرج داده است، قابل تقدیر است و کاری است استثنایی. سر و صدایش باید بیش از این ها باشد. اما همین سایت مقالهء صفحهء اولش را به مصاحبه با لیلی گلستان اختصاص داده، که خواهر ابراهیم خان است و این روز ها حسابی پاپیولار شده‌اند...

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

در جواب

دوستی برای مطلب معرفی کتاب، کامنتی گذاشته است که هم این جا جواب مختصری می‌دهم و هم در همان‌جا.

دوست عزیز، حرفی که می‌زنم، مبتنی بر تجربهء خودم است و دقت در افرادی که چنین بهانه‌هایی می آورند. فرق است بین " مطالعه نکردن" و تحقیر کسانی که مطالعه می‌کنند و همچنین بین "استدلال" و "بهانه جویی" تفاوت از زمین تا آسمان است. در این اوضاع بد اقتصادی، خریدن کتاب هم الاهم و فی‌الاهم کردن می خواهد.
این‌طور که به تجربه دانسته‌ام، کسانی که کتاب می‌خوانند، از معاشرت‌های بی‌حاصل و گپ تلفنی و این چیز ها می‌زنند و وقتش را به مطالعه می‌پردازند. کتاب‌خوانی جانم، فضیلت است. آدم ها برای تجسم بخشیدن به فضیلت‌هایشان به دنبال وقت اضافی نمی‌گردند.
برای کسانی که ساکن تهران هستند، حسینیه ارشاد، کتاب‌خانهء پر و پیمانی دارد، همین‌طور بسیاری از پارک ها هم کتاب‌خانه های خوبی دارند.
در خیابان کریم‌خان زند، بغل نشر چشمه، کتاب‌فروشی دیگری است، نمی‌دانم نشر نی است یا رود، کتاب‌های دست دوم را معاوضه می‌کند... گر طاووس خواهی.....

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

بابل

دارم کتاب "عدالت در پرانتز" را می خوانم، از ایساک بابل.
اولین بار اسم بابل را در داستان کوتاهی از بورخس دیدم. اسم بابل که البته یادم نماند ولی این که کسی بوده که وقتی حکومت استالین می خواهد اعدامش کند می‌گوید :"بگذارید کارهایم را تمام کنم" یادم مانده بود. همین جمله را در ابتدای این کتاب دیدم و فکر کردم ، خب ببینیم چه می گوید...
مترجم کتاب مژده دقیقی است که از متن انگلیسی ترجمه کرده و خود کتاب هم را هم دخترش سالیان سال پس از اعدام بابل، کسی که روزی مدافع سرسخت انقلاب سرخ بود، جمع آوری و منتشر کرده است.
ترجمه، دست انداز زیاد دارد. ممکن است اصل خود داستان ها هم مشکلاتی داشته‌اند – بابل عجول بود، مدام در حال سفر، زن و دخترش پاریس بودند، اشتغالات معیشتی هم داشت – ولی باز هم ترجمه بهتر از این هم می‌توانست بشود.

داستانی در این کتاب هست به اسم "بیداری". راوی که پسر بچه‌ای چهارده ‌ساله است، شنا یاد نمی‌گیرد ولی مربی شنایش را خیلی دوست دارد. به خانهء مربی‌اش می‌رود. نمایشنامه‌ای که تازه نوشته برایش می‌خواند...مربی می‌گوید :" کارت یک چیزی کم دارد، مشکل کم سن و سالی‌ات نیست، این به مرور حل می‌شود، چیزی که کم داری یک حور درک طبیعت است" ... با هم می‌روند بیرون... می‌پرسد :" اسم این درخت چیست؟" ... " این بوته چه میوه‌ای می‌دهد؟" ... "این صدای چه پرنده‌ای است؟" ... " پرنده‌ها به کجا پرواز می‌کنند؟" ... " چه وقت شبنم از همیشه بیشتر است؟" جواب هیچ‌کدام را نمی‌داند... " آن‌وقت جرأت می‌کنی بنویسی؟ آدمی که در طبیعت حضور نداشته باشد نمی‌تواند حتی یک سطر با ارزش بنویسد. توصیف‌های تو آدم را یاد صحنهء نمایش می‌اندازد..."

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

خیلی ها هم از پشت کوه نیامده‌اند

چندی پیش در سایت قابیل، لینکی از سایت عزیز معتضدی دیدم و بسیار بسیار خوش‌حال شدم. قبل‌ترش در سایت رضا قاسمی دیده بودم که در لیست بهترین رمان‌های فارسی دو کتاب هم از عزیز معتضدی است، یکی "صندلی خالی" و یکی هم "شهرزاد".دو کتاب دیگرش "دو داستان" و "تابستان سفید" است. عزیز معتضدی شوهر شهره شعشعانی است که علاوه بر بسیاری فضائل، لغت "ساختار شکنی" را وارد گنجینهء لغات فارسی کرده است و به زبان انگلیسی و فرانسه و صد البته فارسی تسلط دارد. در ایران که بودند ترجمه هم می‌کرد.
عزیز معتضدی دایی حمید علیدوستی فوتبالیست سابق تیم ملی و مربی فعلی فوتبال است. گاهی آدم ها به من می گویند کرم کتاب، اما کرم کتاب واقعی و اصیل، حمید است و علاوه بر این عاشق فیلم و صاحب آرشیوی پر و پیمان.
خلاصه این که ترانه از چنین خانواده‌ای است، برای همین است که این‌همه خوب است و با وحودی‌که در هفده سالگی دو جایزهء ایرانی و بین‌المللی گرفته، خودش را گم نکرده و رفتارش مثل سابق است و از بسیاری از آدم‌های عادی که شهرتی ندارند خیلی هم بهتر است.
تازه ترانه یک پسر عمو دارد به اسم سام که بهترین گرافیست ایران است. یعنی حالا که مرتضی ممیز فوت کرده، آدم جرأتش بیشتر می شود که بگوید بهترین!
بیوگرافی عزیز معتضدی را هم می‌توانید در سایتش بخوانید.


-نتوانستم لینک صفحهء رمان‌های ماندگار رضا قاسمی را بگذارم. با فیلتر شکن توفیق بازدید میسر می‌شود که آن هم هزار تا کاراکتر دارد.
در آدرس rezaghassemi.org/davatبه بخش مواد خام ادبی بروید.

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

هاینریش هاینه، یک شاعر ایرانی تبعیدی

مطلب زیر بخشی از مقاله ای با همین عنوان در سایت مداد است. کل مقاله را اینجا بخوانید.

در هجدهم اکتبر سال 1819 در آلمان قانون مطبوعاتی تصویب شد به نام مصوبهء کارلسباد ( Karlsbad). مطابق این مصوبه اخبار، گزارش ها و مقالات می بایست پیش از انتشار به تصویب وزارتخانه ای برسند که در آن زمان به این گونه امور رسیدگی می کرد. در این مصوبه مجازات هایی هم برای اهل قلم در نظر گرفته بودند.
هاینریش هاینه شاعر شهیر آلمانی در اعتراض به این مصوبه که سانسور را در آلمان نهادینه می کرد به فرانسه مهاجرت کرد و بدین ترتیب به یک تبعید خودخواسته تن داد که تا پایان زندگانی اش به درازا کشید.

صد و پنجاه سال پیش هاینریش هاینه درگذشت.
مهمترین مضمون اشعار هاینه سانسور است. هاینه تا زنده بود برای آزادی بیان جنگید و قلم زد و در این راه دشواری ها و تحقیرها و رنج های بسیار بر خود هموار کرد.

....
هاینه اگر در زمانهء ما زندگی می کرد، می توانست شریف ترین شاعر ایرانی باشد. کسی مثل محمد علی سپانلو که از سانسور نهادینه شدهء دولتی دفاع می کند، هر چقدر هم که شعرش زیبا باشد، هاینه را در خود به قتل رسانده است. هاینریش هاینه یک شاعر ایرانی ست که در زادگاهش ایران هر دم به دست یک ایرانی بازاری و عافیت طلب به قتل می رسد، و با این حال همچنان بخشی از او در ما به زندگی ادامه می دهد با این قصد که به یادمان بیاورد که بدون آزادی بیان ادبیات می میرد. هاینه با همهء تناقض گویی هاش، به رغم خشم ویرانگرش همچنان شریف ترین شاعر تبعیدی جهان ماست. در صد و پنجاهمین سالگرد درگذشتش، هاینه در همهء شاعران تبعیدی جهان و در همهء شاعرانی که شعرشان بدون آزادی می میرد زنده است. او را قدر بشناسیم.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

معرفی کتاب

چرا ادبیات
ماریو بارگاس یوسا
ترجمهء عبدالله کوثری

بخشی از این کتاب را در سایت گواشیر خواندم. همین که در زیر آورده‌ام. یاد دل‌گرفتگی های سابقم افتادم. من بار‌ها و بارها این جملات را شنیده‌ام. از همه جور آدمی. از ناشر، نویسنده، مدعی علم و ادب. این ها را خودم مستقیماً شنیده‌ام، و حالم جوری می‌شد که از مطالعه کردنم خجالت می‌کشیدم. خدا را شکر توی مطبوعات هم که مصاحبه می‌کنند، اکثریت اهل ادب همیشه گرفتارند و فلان و بهمان را نخوانده‌اند و نمی‌خوانند.
دو سه تا کتاب هست که یادداشت کرده‌ام بخرم، این هم یکیش.

...«چرا، كتاب خواندن را دوست دارم، اما مي‌دانيد، خيلي خيلي گرفتارم.» اين پاسخ ‏را ده‌ها بار شنيده‌ام. اين مرد و هزاران مرد مثل او آن‌قدر كارهاي مهم، آن‌قدر وظيفه و آن‌قدر ‏مسئوليت دارند كه نمي‌توانند اوقات ذي‌قيمتشان را با خواندن رماني، يا مجموعه شعري يا ‏مقاله‌اي ادبي به هدر بدهند. در نظر اين‌گونه آدم‌ها ادبيات فعاليتي غير‌ضروري است، فعاليتي ‏كه بي‌ترديد ارجمند است و براي پرورش احساس و آموختن رفتار و كردار مناسب ‏ضرورت دارد، اما اساساً نوعي سرگرمي‌ است، چيزي تجملي است و تنها درخور افرادي كه ‏وقت اضافه دارند. چيزي است درشمار ورزش، سينما، بازي شطرنج و در اولويت‌بندي ‏وظايف و مسئوليت‌هايي كه در كشاكش زندگي بناگزير پيش مي‌آيد، مي‌توان بي‌هيچ ‏دغدغه‌اي از آن چشم پوشيد...

قرار بود در مورد دو پست قبلی اطلاعاتی بگیرم. گرفتم و آن ها را حذف کردم. همین.

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

یک مطلب عالی برای رعایت رسم‌الخط وبلاگ نویسی

این مطلب را از سایت خوابگرد برایتان نقل می کنم:

... هنوز هستند خیلی‌ها که مقدماتی‌ترین الفبای فنی نگارش در کامپیوتر و برای وب را یا نمی‌دانند، یا می‌دانند و رعایت نمی‌کنند. هنوز هستند کسانی که از من می‌پرسند چگونه می‌توانند «نیم‌فاصله» ایجاد کنند یا اصلا «نیم‌فاصله» یعنی چه؟ نقطه‌گذاری درست یعنی چه؟ مگر پرانتز و گیومه گذاشتن هم شیوه‌ی خاصی دارد؟ این یادداشت، چکیده‌ی غلطنامه‌های پیشین است که طی آن بدون وارد شدن به موضوع رسم‌الخط و ویرایش، الفبای فنی نگارش در کامپیوتر و برای وب را به «ساده‌ترین» زبانی که بلدم، می‌نویسم...