بخش دو
قبل از آپارتاید
مقاومت ها و اتحادیه ها
در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، افریقای جنوبی انتظار داشت وضعیتی مشابه سه مستعمرهء دیگر بریتانیا داشته باشد اما تبعیض نژادی و سرکوب سیاهان در آفریقای جنوبی
قابل قیاس با هیچکدام از کشورهای استرالیا، کانادا و هندوستان نبود.
به تدریج اتحادیههای و حزب های سیاسی، عمدتاً به طرفداری سفیدپوستان، تأسیس شد.
در سال 1910 جمعیت آفریقای جنوبی حدود 6 میلیون نفر بود شامل: 67 درصد سیاهپوست، 9 درصد رنگین پوست (سیاهانی که یکی از اجدادشان سفید بوده است) و دو ونیم درصد آسیایی و بقیه سفید پوست.
قانون مالیات ملی بر اراضی در سال 1913 ، 90 درصد از کل اراضی آفریقای جنوبی را به سفیدپوستان اختصاص داد.
حزب کنگرهء ملی آفریقا ANC (حزب ماندلا) در 8 ژانویهء 1912 تأسیس شد.
احزاب و اتحادیههای دیگری هم تا این زمان شکل گرفته بودند. سفیدپوستان برای حقوق انحصاری سفیدپوست ها فعالیت میکردند و سیاهپوستها برای دستمزد، امکان تحصیل، حق رفت و آمد، حق انتخاب محل زندگی، امکان و اجازهء کسب مهارتهای فنی و ...
انقلاب اکتبر روسیه، نوید توفیق مبارزه برای سیاهان به ارمغان آورد.
در سال 1918 میلیون ها کارگر معدن سیاهپوست برای دستمزد اعتصاب کردند. و این اعتصابها تا چندسال تکرار شد.
در سال 1944 لیگ جوانان ANC شکل گرفت که در آن نلسون ماندلا، معاون بود.
در انتخابات 1946 در کمال تعجب، حزب ملی زمام امور کشور را در دست گرفت و آپارتاید (جداسازی، همخانواده با Apart- Hood انگلیسی) دولت رسمیکشور شد.
جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۶
آفریقای جنوبی
پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۶
گوگل سرچ
من هم دارم وبلاگم را کم کم مطابق آن استانداردها تنظیم میکنم.
تگ ِ جزیی یکی از آنکارهاست.
گوگل آنالیتیک هم خیلی کمک میکند که مشکلاتی از این دست را در سایت خود پیدا کنیم. مثلاً خیلی از کسانی که با سرچ به وبلاگ من میآیند، دنبال پازولینی میگردند. من همیشه فکر میکردم که لابد خیلی از مطلب من خوششان میآید! ولی بعد در گوگل آنالیتیک دیدم صفر ثانیه در وبلاگ من بودهاند یعنی احتمالاً پیدایش نکردهاند چون تگ نداشته یک صفحه با هفت هشت ده تا مطلب آمده و طرف هم بی حوصله از خیرش گذشته است.
حالا هر وقت نوردیده اجازه داد لینک تلاشهایش را خدمتتان تقدیم میکنم.
یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶
آفریقای جنوبی
کشوری است سرشار از منابع طبیعی، زمینهای حاصلخیز و مواد معدنی منحصر به فرد.
آفریقای جنوبی در تولید الماس طلا و بعضی فلزات استراتژیک همچون پلاتین، مقام اول جهان را دارد. دارای آب و هوای معتدل و از معدود مناطق جهان است که هوایی شبیه خلیج سان فرانسیسکو دارد.
مختصری از تاریخ آفریقای جنوبی قبل از آپارتاید
قبل از این که تاریخ آفریقای جنوبی را دریانوردان اروپایی بنویسند، قبایل و نژادهای مختلف آفریقایی به آنجا مهاجرات کردند و در سواحل جنوبی و شرقی که آب شیرین و مراتع بیشتری داشت، ساکن شدند. پر قدرت ترین این قبایل قبل از ورود اروپائیان «خوئه خوئه» بود که در اثر ابتلا به آبله، بیماری که ارمغان مهاجران اروپایی بود، به تدریج به طور کامل از بین رفت.
ورود هلندیها در سال 1652، عمدتاً به منظور احداث بندر و پایگاه برای دریانوردان در دماغهء امید نیک بود. کمپانی هلندی هند شرقی، با قبیلهء «خوئه خوئه» قرارداد بست و ارتباطشان با بومیان عمدتاً از طریق دزدی از گله دامهای آنها بود.
سکنهء سفید پوست آفریقای جنوبی در سال 1662، 250 نفر بود که به تدریج تعدادشان رو به افزایش گداشت تا مستعمرهء جدید را شکل دهند.
سفید پوستان به قسمتهای شمالی و مرکزی آفریقای جنوبی مهاجرت و زندگی را به دیگر قبایل نیز تنگ کردند. و به تدریج قبایل آفریقای جنوبی در خدمت مهاجران در آمدند.
در سال 1795 بریتانیا «دماغه» را از هلندیها گرفت، 7 سال بعد هلندیها دوباره مالک «دماغه» شدند. در سال 1806 «دماغه» مجدداً تحت تسلط بریتانیا درآمد.
از این سال به بعد، بریتانیا هزاران هزار مهاجر، گروههای میسیونر مذهبی و بشر دوستان را به آفریقای جنوبی انتقال داد. قوانین آزادی بردگان در انگلستان تأثیر شدیدی روی مستعمره داشت و شاهد جنگهای پراکنده با قبایل مختلف بود. اما تا زمانی که طلا و الماس کشف نشده بود، اوضاع تا حدودی قابل تحمل بود. از آن به بعد، بریتانیا به پر قدرت ترین قبایل حمله کرد و تا نیمهء دوم قرن نوزدهم، کلیه قبایل آفریقای جنوبی را طی جنگهای خونین شکست داد تا ثروت این سرزمین را کاملاً زیر سلطهء خود بگیرد.
پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶
فارسی شکر است
به عنوان خواننده، خبر فوق را که میخوانم به نظرم: یک نفر یک نامه نوشته، کسانی مطلع شدهاند، خبرنگاری که از نظر صلاحیت حرفهای همین بس که شاغل است، خبر را گرفته و به روزنامه داده، بعد هم پروسه تأیید را نمیدانم به امضای چند نفر گذرانده تا به رؤیت ما رسیده است. چون این وسطها یکی نبوده بگوید الحق که فارسی شکر است، من فضولی کردم.
دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۶
قطعیت در پرانتز
در مورد تهران نظر مسؤلان این است که حتیالامکان ماشینها باید بتوانند راه بروند. یعنی وقتی برف میآید، معابر ِ ماشینرو، پاک میشود یا تلاش میکنند پاکشان کنند ولی پیاده رو ها تلنبار از برف: آدم توی این هوای برفی نباید که راه برود، پایش میشکند و هزار درد دیگر!
اگر در باب قطعیت سؤال بفرمایید، دلم میخواهد بگویم قطعاً شهرداری به پیادهرو ها بی توجه است. که همهء پیادهرو ها جلوی مغازه و خانه نیستند که مالکین شخصاً برف روبی کنند. پیادهروهای دم پارکها، ساختمانها و باغهای بزرگ و خالی و امثال آن هم هست.
اما چرا دلم میخواهد و نمیگویم، چون مرضیهء ستوده در مورد این مطلب تذکری داد که: «کاش از ترجمههای خوب مژدهء دقیقی هم یاد میکردی.» هر چند که در مورد آلیس مونرو با من موافق بود.
در اینجا بگویم که بعد از هر برف پیاده بیرون رفتم و پیادهروی بدون تجهیزات اسکی میسر نبود.
در مورد خانم دقیقی هم کتاب عدالت در پرانتز ایساک بابل را خوانده بودم که دست کمی از این یکی نداشت. پس با دیدن این کتاب، یعنی همان صفحهء آخر، دیگر وقت استناج بود. به خصوص که اگر در مورد بابل بهانهء ترجمه از روی ترجمه وجود داشت (که فقط بهانه است نه دلیل)، در مورد مونرو منتفی بود چون به انگلیسی مینویسد، قبلاً هم ترجمهء خوب مرضیه ستوده را خوانده بودم.
همیشه این سؤال برایم مطرح است که در یک صفحه چند تا گاف قابل اغماض است؟ یا چند تا در کل یک کتاب؟ خودم فکر میکنم که بیش از یک غلط در هر صفحه، یعنی نقص عمده.
مسلماً منظورم این نیست که کار خودم بدون عیب است. نه، همان حکایت ِ « نخوردی نون گندم، دیدی دست مردم» است...