احتیاط شرط عقل است
متفکرین گاهی به دام همان چیزهایی میافتند که در تئوریهای پر شور خود نفی میکنند.
1
نقدهای ناباکوف در قالب مطالبی است که در کلاسهای ادبیات دانشگاه تدریس میکرد . این کلاسها بین سالهای 1941 تا 1958 تشکیل میشد. در سال 58 با موفقیت لولیتا توانست تدریس را کنار بگذارد.
بخشی از مطالب این کلاسها دربارهء ادبیات روس بود.
قاعدتاً در آن زمان ادیبان آمریکایی آشنایی چندانی با ادبیات روس نداشتند چه برسد به دانشجویان. چند کتابی با ترجمههای پر اشکال چاپ شده بود. جان كالدر (John Calder) ناشر کالیفرنیایی در دههء 50 میلادی ترجمههایی از ادبیات روس را چاپ کرد. كالدر مدعی بود که خودش این نویسندگان و بسیاری از برندگان نوبل را به آمریکاییها معرفی کرده است. این زمان مصادف است با بگیر و ببند سناتور مک کارتی که چاپ ادبیات روس جگر شیر میخواست. یعنی آشنایی با ادبیات روس تقریباً وجود نداشت و ناباکوف یکهتاز و مدعی بلامنازع این عرصه بود . حرفهای جدید میزد و با آن تکبر و مگالومانیاک عظیمش، لابد همه را مرعوب میکرد.
ناباکوف در مصاحبهها اصل و نسب و تسلط حیرت انگیزش به چندین زبان غیر روسی را رخ کش میکردو از آنجایی که هرگز نمیتوانست بدون متن کتبی نه درس بدهد نه مصاحبه کند، گاهی، وقتی بدون برنامه ریزی قبلی خبرنگاران سؤال پیچش میکردند، این تفاخر و تکبر به قدری برخورنده و توهین آمیز میشد که «ورا» برای رفع و رجوع مداخله میکرد.
یک پاراگراف از مطالب سر کلاس:
اما مشکل من این است که همهء خوانندگانی که در این کلاس ها مخاطب من هستند، مجرب نیستند. میشود گفت که یک سومشان فرق ادبیات راستین را با شبه ادبیات نمیدانند و داستایفسکی به چشم چنین خوانندگانی شاید مهمتر و هنرمندتر از آشغالهایی چون رمان های تاریخی آمریکایی یا چیزهای با عنوان «از این جا تا ابدیت» و چرندیاتی از این قبیل باشد.
درسهایی دربارهء ادبیات روس
ولادیمیر ناباکوف – فرزانه طاهری
ناباکوف دربارهء داستایفسکی می گوید که او یک "سانتیمانتال قلابی" و "مبتذل سرای کبیر" است. و خود، هم در دام همین سانتیمانتالیسم افتاده و هم در رمانهایش به همان مطالب و واقعیتهایی میپردازد که داستایفسکی یک قرن قبل بدون اطلاع از علم روان شناسی یا بدون سابقهای از علم روان شناسی، که در زمان ناباکوف مد روز بود و هر بچه مدرسهای به کتابهای آن دسترسی داشت، با این مضامین کلنجار رفته بود.
...تولستوی متوجه نبود که از لحاظ هنری حلقه های موی سیاه بر گردن لطیف آنا مهمتر از نطریات (کشاورزی) لیووین است...
همان منبع
ستایش هنر از این زاویه فقط ستایش سانتیمانتالیسم را به منالقا میکند، همان سانتیمانتالیسمی که خودم درک میکنم. لابد ناباکوف سانتیمانتالیسم خودش را اصیل میداند و مال بقیه از جمله داستایفسکی را قلابی. و برای ابتذالسرایی نگاه کنید به مقالهء فتحالله بینیاز.
2
محمد قائد کتابی دارد به اسم دفترچهء خاطرات و فراموشی، یک فصل این کتاب دربارهء اسنوبیسم است. نویسنده ملاحظات خود را از اسنوبیسم در نوشته های قرن هیجده و نوزده و اوایل قرن بیستم سرجمع کرده و با جملاتی از خود، با زبانی مشعشع و مثال زدنی، آن ها را به هم بند زده است. این فصل مفرح، از نظر من، کوشش قائد برای اثبات نظریهء خودش است که از این همه غربتی دور و برش خونش به جوش آمده و دنبال نظریه پردازی است تا به قول خودش «اهل نظر» هم با تأیید سرتکان دهند و چیزی بیش تر و قوی تر و مستدل تر از «سخنرانیهای بالای منبری»، برای اهل نظر البته، نوشته باشد. در این فصل، حوزهء اسنوبیسم به قدری گسترده میشود که صدای قائد هم در میآید ولی انگار می گوید غیر از خودم (که لابد چنین و چنان هستم) بقیه از دم اسنوب هستید.
به چند جمله از این گفتوگو توجه کنید، ببینید چگونه خودش به دام اسنوبیسم افتاده است. گفتوگو کتبی است چون، لابد، در صورت حضوری بودن، مصاحبه کننده همان بلایی به سرش میآمد که به سر مصاجبه کنندهء «نوشتن با دوربین» آمد و خود قائد از سر بنده نوازی در مقالهء مشهورش برایش دل سوزاند:
جنبهای از طرز فکر علی شریعتی که مطرح کردهام این است که دانشجوهای مراکشی و الجزایری و تونسی را «متن جامعه» میدید و خود فرانسویها را زینب زیادی فرض میکرد. یعنی بهعنوان آدمی اهل سبزوار، در ناف خارجه، قادر به تشخیص وزن فرهنگ اصلی و خردهفرهنگ حاشیهای نبود. حرفی از قهرمان بودن یا نبودن او هم نزدهام. نوشتهام برای بچههای شهرستانی سخنرانی میکرد که این تهران لعنتی چه جای مزخرفی است و صد رحمت به پاریس خودمان که دانشجوهای آفریقایی در آن «متن جامعه»اند و طفلکها را به گریه میانداخت. در ضمن، میرزاده عشقی و نیما یوشیج و عارف و صادق هدایت و بسیاری دیگر هم از این شهر بیزار بودند و هستند. خود بنده یکی.
3
هم ناباکوف و هم قائد یکه تازی خود را مرهون خود بزرگ بینی و نوع برخورد با نظرات مخالف (احتمالی) خود هستند - کسانی میتوانند از در مخالفت با آنها درآیند که بتوانند مثل خودشان با آنها دربیفتند وگرنه بعید نیست که مرعوب اسنوبیسم ( ِ تو مگر میفهمی؟) شوند.
احتیاط شرط عقل است.
1
نقدهای ناباکوف در قالب مطالبی است که در کلاسهای ادبیات دانشگاه تدریس میکرد . این کلاسها بین سالهای 1941 تا 1958 تشکیل میشد. در سال 58 با موفقیت لولیتا توانست تدریس را کنار بگذارد.
بخشی از مطالب این کلاسها دربارهء ادبیات روس بود.
قاعدتاً در آن زمان ادیبان آمریکایی آشنایی چندانی با ادبیات روس نداشتند چه برسد به دانشجویان. چند کتابی با ترجمههای پر اشکال چاپ شده بود. جان كالدر (John Calder) ناشر کالیفرنیایی در دههء 50 میلادی ترجمههایی از ادبیات روس را چاپ کرد. كالدر مدعی بود که خودش این نویسندگان و بسیاری از برندگان نوبل را به آمریکاییها معرفی کرده است. این زمان مصادف است با بگیر و ببند سناتور مک کارتی که چاپ ادبیات روس جگر شیر میخواست. یعنی آشنایی با ادبیات روس تقریباً وجود نداشت و ناباکوف یکهتاز و مدعی بلامنازع این عرصه بود . حرفهای جدید میزد و با آن تکبر و مگالومانیاک عظیمش، لابد همه را مرعوب میکرد.
ناباکوف در مصاحبهها اصل و نسب و تسلط حیرت انگیزش به چندین زبان غیر روسی را رخ کش میکردو از آنجایی که هرگز نمیتوانست بدون متن کتبی نه درس بدهد نه مصاحبه کند، گاهی، وقتی بدون برنامه ریزی قبلی خبرنگاران سؤال پیچش میکردند، این تفاخر و تکبر به قدری برخورنده و توهین آمیز میشد که «ورا» برای رفع و رجوع مداخله میکرد.
یک پاراگراف از مطالب سر کلاس:
اما مشکل من این است که همهء خوانندگانی که در این کلاس ها مخاطب من هستند، مجرب نیستند. میشود گفت که یک سومشان فرق ادبیات راستین را با شبه ادبیات نمیدانند و داستایفسکی به چشم چنین خوانندگانی شاید مهمتر و هنرمندتر از آشغالهایی چون رمان های تاریخی آمریکایی یا چیزهای با عنوان «از این جا تا ابدیت» و چرندیاتی از این قبیل باشد.
درسهایی دربارهء ادبیات روس
ولادیمیر ناباکوف – فرزانه طاهری
ناباکوف دربارهء داستایفسکی می گوید که او یک "سانتیمانتال قلابی" و "مبتذل سرای کبیر" است. و خود، هم در دام همین سانتیمانتالیسم افتاده و هم در رمانهایش به همان مطالب و واقعیتهایی میپردازد که داستایفسکی یک قرن قبل بدون اطلاع از علم روان شناسی یا بدون سابقهای از علم روان شناسی، که در زمان ناباکوف مد روز بود و هر بچه مدرسهای به کتابهای آن دسترسی داشت، با این مضامین کلنجار رفته بود.
...تولستوی متوجه نبود که از لحاظ هنری حلقه های موی سیاه بر گردن لطیف آنا مهمتر از نطریات (کشاورزی) لیووین است...
همان منبع
ستایش هنر از این زاویه فقط ستایش سانتیمانتالیسم را به منالقا میکند، همان سانتیمانتالیسمی که خودم درک میکنم. لابد ناباکوف سانتیمانتالیسم خودش را اصیل میداند و مال بقیه از جمله داستایفسکی را قلابی. و برای ابتذالسرایی نگاه کنید به مقالهء فتحالله بینیاز.
2
محمد قائد کتابی دارد به اسم دفترچهء خاطرات و فراموشی، یک فصل این کتاب دربارهء اسنوبیسم است. نویسنده ملاحظات خود را از اسنوبیسم در نوشته های قرن هیجده و نوزده و اوایل قرن بیستم سرجمع کرده و با جملاتی از خود، با زبانی مشعشع و مثال زدنی، آن ها را به هم بند زده است. این فصل مفرح، از نظر من، کوشش قائد برای اثبات نظریهء خودش است که از این همه غربتی دور و برش خونش به جوش آمده و دنبال نظریه پردازی است تا به قول خودش «اهل نظر» هم با تأیید سرتکان دهند و چیزی بیش تر و قوی تر و مستدل تر از «سخنرانیهای بالای منبری»، برای اهل نظر البته، نوشته باشد. در این فصل، حوزهء اسنوبیسم به قدری گسترده میشود که صدای قائد هم در میآید ولی انگار می گوید غیر از خودم (که لابد چنین و چنان هستم) بقیه از دم اسنوب هستید.
به چند جمله از این گفتوگو توجه کنید، ببینید چگونه خودش به دام اسنوبیسم افتاده است. گفتوگو کتبی است چون، لابد، در صورت حضوری بودن، مصاحبه کننده همان بلایی به سرش میآمد که به سر مصاجبه کنندهء «نوشتن با دوربین» آمد و خود قائد از سر بنده نوازی در مقالهء مشهورش برایش دل سوزاند:
جنبهای از طرز فکر علی شریعتی که مطرح کردهام این است که دانشجوهای مراکشی و الجزایری و تونسی را «متن جامعه» میدید و خود فرانسویها را زینب زیادی فرض میکرد. یعنی بهعنوان آدمی اهل سبزوار، در ناف خارجه، قادر به تشخیص وزن فرهنگ اصلی و خردهفرهنگ حاشیهای نبود. حرفی از قهرمان بودن یا نبودن او هم نزدهام. نوشتهام برای بچههای شهرستانی سخنرانی میکرد که این تهران لعنتی چه جای مزخرفی است و صد رحمت به پاریس خودمان که دانشجوهای آفریقایی در آن «متن جامعه»اند و طفلکها را به گریه میانداخت. در ضمن، میرزاده عشقی و نیما یوشیج و عارف و صادق هدایت و بسیاری دیگر هم از این شهر بیزار بودند و هستند. خود بنده یکی.
3
هم ناباکوف و هم قائد یکه تازی خود را مرهون خود بزرگ بینی و نوع برخورد با نظرات مخالف (احتمالی) خود هستند - کسانی میتوانند از در مخالفت با آنها درآیند که بتوانند مثل خودشان با آنها دربیفتند وگرنه بعید نیست که مرعوب اسنوبیسم ( ِ تو مگر میفهمی؟) شوند.
احتیاط شرط عقل است.