جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۶

به جای کلام



فکر می‌کنم همهء اهل کتاب، معمولاً چند کتاب را با هم می‌خوانند. دم تختشان چندین کتاب باز و دمرو است و چوب الف‌ها از لابه لای صفحات سیخکی زده بیرون تا کدام شانس انتخاب نصیبشان شود!
داشتم تی‌صفر ترجمهء میلاد ذکریا را می‌خواندم که چند تا کتاب دیگر را این بین شروع کردم و بعضی تمام شد و بعضی مثل خود تی‌صفر نصفه کاره است.
امروز وبلاگ شمیده را می‌خواندم. نوشته بود (نقل به مضمون) : این‌جا باید شکلت تعجب (کذا) می‌گذاشتم... یاد تی‌ضفر اقتادم که بخشی بسیار جالب در توصیف کمیک استریپ دارد. یعنی وسط شرح ماجرا، می‌گوید که این ماجرا را با کمیک استریپ بهتر می‌شود شرح داد.
قسمتی از آن را برایتان می‌نویسم، فعلاً یک چیز دیگر اضافه کنم. جان بارت مقاله‌ای دربارهء مقایسهء کالوینو و بورخس دارد. دو سه سال پیش در شرق چاپ شده بود. آقای رضایی زاده (امیدوارم اشتباه نکنم) ترجمه کرده بودند که احتمالاً در آن زمان کودکی بیش نبودند(!) چون من بعداً، بی‌خبر از متقدمین، خیلی قشنگ‌تر ترجمه‌اش کردم (خواهش می‌کنم). در هر حال در جایی از این مقاله می‌گوید: کالوینو یک زمان داستانی بی‌کلام دربارهء پیدایش رقص سرهم کرده بود. وقتی اسم کالوینو را حذف کنیم، جمله قابل درک‌تر می‌شود. ولی اسم کالوینو اسباب گیجی می‌شود. با وجودی‌که از سابقهء کمیک استریپ کالوینو خبر داشتم، نمی‌فهمیدم چکار کرده.
معلوم است که کمیک استریپی بدون کلام درست کرده بود.
این قسمت از تی‌صفر را می‌نویسم چون خودم خیلی لذت بردم:
(به دردسر افتادم! نمی‌توانم یک تکه را انتخاب کنم که خود به خود کامل و وافی به مقصود باشد. در هر حال...)
...
پرنده پرواز کرد و دور شد. (در نقاشی سایهء سیاهی در زمینهء ابرهای آسمان می بینید، نه به این دلیل که پرنده سیاه است بلکه برای این‌که پرنده‌های دور را این‌طور نقاشی می‌کنند.) من به دنبالش دویدم. ( من را از پشت می بینید که وارد چشم‌انداز وسیعی از کوه و جنگل می‌شوم.) ... زیر پایم فضای خالی بود... من روی لبه ایستاده بودم. (خط مارپیچی که از سرم بالا می‌رود سرگیجه‌ام را نشان می‌دهد.)...


زوربا می‌گوید: ...نمی‌توانم برایت خوب شرح دهم، باید برایت برقصم ...

یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

داستایفسکی

...

فئودور و برادرش میخائیل، دایه داشتند. مادرشان فقط پسر سوم را شیر داد. دایه ها بچه‌ها را که شیر می‌دادند، یعنی مثلاً بچه‌ها که یکی دوساله می شدند، به ده خودشان برمی‌گشتند.
دکتر داستایوسکی سخت‌گیر بود. همه چیز در خانه سر ساعت معین انجام می‌شد. درس و تفریح نظم کسل کننده‌ای داشت.
دایه‌ها هر کدام سالی یک‌بار از روستا برای دیدن بچه‌ها می‌آمدند. برایشان کلوچه می‌آورند. سلام می‌کردند، کلوچه‌ها را می‌دادند، بعد به آشپزخانه می رفتند. بیش از این اجازه نداشتند.
اما شب بعد از ساعت 9 که همه به رختخواب می‌رفتند، دایه، پاورچین پاورچین به اتاق بزرگ و تاریک پسر ها می‌رفت و می‌بوسیدشان و تا دیر وقت با صدای خیلی آهسته برایشان قصه می‌گفت...
روزها و روزها بعد از رفتن دایه، فئودور و میخائیل جر و یحث می‌کردند که دایهء کدام‌یک قصه‌های بهتری می‌گوید...

سه‌شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۶

هری کونزرو


شده ام مثل تلویزیون پاییز و زمستان 57 که توی خیابان ها غوغا بود و تلویزیون گل و بلبل و زنبور نشان می‌داد.
این مطلب دوستم شمیده را بخوانید. از دموکراتیک ترین دید، روی دیگر سکه است. یعنی این هم نظری است. نظر یا افشاگری؟ ( + ، + ، + )
نمی‌دانم هوچی ها چه برداشتی می‌کنند. نظر من این است که شمیده، با دلایلی که خودش دارد و صاحب عله‌ها خوب می‌دانند، این ها را نوشته و یقیناً از هیچ کسی که ساکن وطن باشد و چشم توی چشم این‌ها داشته باشد و زمینهء فعالیت اجتماعی‌اش هم به حضرات نزدیک باشد و در این جو بیمار امکان هر کارشکنی برایش وجود داشته باشد و دلایلش هم بیشتر از شمیده باشد، تا به‌حال نخوانده‌اید.

و اما هری کونزرو، یک داستان این هفته در نیویورکر دارد. رفتم ببینم ایشان کی باشند دیدم یک ژورنالیست آزاد (غیر وابسته به نشریهء خاصی) است که کتاب هم نوشته است.
از آن‌جایی که کار قلمی‌اش را با نشریات شروع کرده، خوب به تأثیر هیاهو و جار و جنجال مطبوعاتی وارد بوده است. برای اولین کتابش به اسم «امپرسیونیست» قبل از چاپ (مثل هری پاتر و پلی استیشن 3) یک میلیون و دویست و پنجاه هزار پوند هزینهء تبلیغات کرده است. جالب است که علیرغم این تبلیغات (یا به رغم؟!) کتاب با استقبال هم منتقدین و هم خواننده ها مواجه شده است.
از یک ژورنالیست این کارها بعید نیست. تصور بفرمایید مثلاً بکت را!!

شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۶

مژده به سارقین محترم و فرصت طلب

این هم یک داستان دیگر از وودی آلن ترجمهء شهره شعشعانی.
شهره شعشعانی و مرضیه ستوده و علی لاله جینی مقیم خارج هستند، تا بیایند و یقهء شما سارقان محترم و صاحب ستون را بگیرند، حسابی خودتان را مترجم اولیه قلم‌داد کرده و خرتان از پل گذشته است.
از مطالبی که ازنویسندهء این وبلاگ برمی‌دارید و به نام خودتان جا می‌زنید هم به عنوان آتو استفاده کنید. اگر صدایش در آمد و اعتراض کرد، آن روزی که گذارش به روزنامه‌هایی افتاد که در تیول قدرت خود گرفته‌اید و به ناشرانی مراجعه کرد که در آب نمک خوابانده‌اید، حسابش را کف دستش بگذارید.
نوش جان، دزد نگرفته پادشاه است.

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

یک داستان قشنگ

آلیس مونرو نویسندهء کانادایی است و چندین جایزهء داستان نویسی برده است.
به او چخوف کانادایی می‌گویند جون در داستان‌هایش به روابط آدم‌ها از طریق حوادث عادی زندگی می‌پردازد.داستان «دست‌مایه‌ها» را به ترجمهء مرضیه ستوده در سایت خلیل پاک‌نیا بخوانید.