فکر میکنم همهء اهل کتاب، معمولاً چند کتاب را با هم میخوانند. دم تختشان چندین کتاب باز و دمرو است و چوب الفها از لابه لای صفحات سیخکی زده بیرون تا کدام شانس انتخاب نصیبشان شود!
داشتم تیصفر ترجمهء میلاد ذکریا را میخواندم که چند تا کتاب دیگر را این بین شروع کردم و بعضی تمام شد و بعضی مثل خود تیصفر نصفه کاره است.
امروز وبلاگ شمیده را میخواندم. نوشته بود (نقل به مضمون) : اینجا باید شکلت تعجب (کذا) میگذاشتم... یاد تیضفر اقتادم که بخشی بسیار جالب در توصیف کمیک استریپ دارد. یعنی وسط شرح ماجرا، میگوید که این ماجرا را با کمیک استریپ بهتر میشود شرح داد.
قسمتی از آن را برایتان مینویسم، فعلاً یک چیز دیگر اضافه کنم. جان بارت مقالهای دربارهء مقایسهء کالوینو و بورخس دارد. دو سه سال پیش در شرق چاپ شده بود. آقای رضایی زاده (امیدوارم اشتباه نکنم) ترجمه کرده بودند که احتمالاً در آن زمان کودکی بیش نبودند(!) چون من بعداً، بیخبر از متقدمین، خیلی قشنگتر ترجمهاش کردم (خواهش میکنم). در هر حال در جایی از این مقاله میگوید: کالوینو یک زمان داستانی بیکلام دربارهء پیدایش رقص سرهم کرده بود. وقتی اسم کالوینو را حذف کنیم، جمله قابل درکتر میشود. ولی اسم کالوینو اسباب گیجی میشود. با وجودیکه از سابقهء کمیک استریپ کالوینو خبر داشتم، نمیفهمیدم چکار کرده.
معلوم است که کمیک استریپی بدون کلام درست کرده بود.
این قسمت از تیصفر را مینویسم چون خودم خیلی لذت بردم:
(به دردسر افتادم! نمیتوانم یک تکه را انتخاب کنم که خود به خود کامل و وافی به مقصود باشد. در هر حال...)
...
پرنده پرواز کرد و دور شد. (در نقاشی سایهء سیاهی در زمینهء ابرهای آسمان می بینید، نه به این دلیل که پرنده سیاه است بلکه برای اینکه پرندههای دور را اینطور نقاشی میکنند.) من به دنبالش دویدم. ( من را از پشت می بینید که وارد چشمانداز وسیعی از کوه و جنگل میشوم.) ... زیر پایم فضای خالی بود... من روی لبه ایستاده بودم. (خط مارپیچی که از سرم بالا میرود سرگیجهام را نشان میدهد.)...
زوربا میگوید: ...نمیتوانم برایت خوب شرح دهم، باید برایت برقصم ...