شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵

ترجمه

Chopper and Changer
Say: I am a chopper and changer.

از این شاخ به آن شاخ پریدن. من این‌طور ترجمه کردم.
در حرف زدن نه. مثل کسی که وقتی حرف می زند، بدون این‌که یک موضوع را تمام کند، سراغ موضوع دیگری می‌رود. منظورم کسی است که مثلاً در یک کاری دوام نمی‌آورد، کارش را مدام عوض می‌کند، از این شاخ به آن شاخ می‌پرد.
Chopper کسی است که می‌برد، یک قطعه برای خودش می‌برد، و بعد، (به جای برداشتن یا خوردن)، Changer ، تغییر عقیده می‌دهد.

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

جوشش ِ سر ِ دل و مسیر مری

Regorgitation Dyspepsia

عرض شود به نظرم بیش از پنجاه در صد دوستان گاهی این ناراحتی را داشته‌‌اند.
برای برطرف شدن فوری جوشش سر ِ دل، یک گاز (دل‌تان خواست بیش‌تر) سیب را با پوست خوب بجوید، همین، خلاص می شوید.

یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۵

بازدید کننده‌های من به دنبال ناباکوف و بورخس که نیستند!

چند وقتی است کف دستم می‌خارد که این‌ها را بنویسم ولی بعد فکر می‌کنم، بدیهیات را گفتن کار درستی نیست. اما این‌بار می‌نویسم شاید به درد کسی بخورد. به خصوص که شیندخت یک‌بار این کار را کرد و فکر کنم، بازدید کنندگان دست از سر کچلش، تا اطلاع ثانوی، برداشتند.
الغرض، بازدید کننده‌های بنده، یا مهاجرانی و نمی‌دانم چی‌چی‌الدین باقی است که به دنبال مقاله‌‌هایی در مدح وثنایشان هستند، یا کسانی‌که به دنبال متون و تصاویر به اصطلاح قبیحه‌اند. هر دو دسته از این‌جا دست خالی بر می‌گردند.
به آن‌هایی که در جستجوی «عکس زن لخت» و «عکس لختی» و«عکس مرغ» و «عکس تقی مدرسی» و این جور چیزها تشریف می‌آورند عرض کنم که زحمت بکشند غرض خود را به انگلیسی (یا احیاناً فارسی) در گوگل بنویسند و دکمهء images را بزنند تا غرض حاصل شود (بدیهی است که صور قبیحه فیلترشکن می‌خواهد).
آن دسته از بازدید کنندگان خوش باور هم که به دنبال دانلود آیات شیطانی سرافراز می‌کنند بدانند که گمان نکنم جماعت مترجم دست به دهن، اولاً جگر ترجمه را داشته باشند ثانیاً این‌طور در طبق اخلاص به فارسی روی نت بگذارند. اگر هم متنی با چنین ادعایی به فارسی پیدا کردند در صحت و سقم آن لطفاً شک کنند.
اما به کسی که به دنبال «پرسش‌نامهء مارسل پروست» گذارش به این‌جا افتاده عرض کنم که من این پرسش‌نامه را دارم!! دلت بسوزد!!

سلام
به همت نوردیده امتحان می کنیم

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵

ادبیات مهاجرت

ادبیات مهاجرت

این یک گپ دوستانه است چون از نظر خودم استناد دقیق نکرده‌ام و essay نیست. بنا براین طبق مطالب "روزنامه"ای و سبک نوشته‌های گنده گندهء مهاجرانی در روزنامهء اطلاعات (سابق بر این)، فقط با تکیه بر حافظه عرایضم را نوشته‌ام. این کار من را مجبور می‌کند که وقتی نوشته‌ای از نویسنده‌ای را رد می‌کنم، نه اسم او را بیاورم و نه اسم داستان یا کتاب را ، چون اتکاء صرف به حافظه شرط عقل نیست و فرد مزبور معترض می‌شود که مثلاً اشتباه فهمیده‌ای. البته وقتی قصد تعریف و تمجید باشد، دیگر کسی نمی‌آید به مردم معترض شود که این همه از من تعریف کرده‌ای به خاطر داستانی که بد فهمیده‌ای! (رجوع کنید به بکت و در انتظار گودو و لولیتای ناباکوف که هر دو به دلیل بد فهمیده شدن بسیار مشهور شد.)

ادبیات مهاجر یا مهاجرت، عمدتاً با فرار ادبای یهودی از اروپا به وجود آمد. یعنی جنگ بین‌الملل اول و به خصوص دوم. می‌گویم عمدتاً چون ادبایی که از زیر سلطهء تزار در قرن نوزده به اروپا گریخته بودند، عموماً دغدعه‌شان تغییر رژیم و پیدا کردن مخاطبانی برای شنیدن صدای اعتراض‌شان به تزار و انتقاد از آن رژیم و افشای قساوت‌های رژیم تزار بود نه ادبیات مهاجر (هرتسن و بقیه).
بسیاری از یهودیانی هم که از آلمان و غیره گریختند به همان زبان مادری نوشتند و همان‌چیزهایی را نوشتند که اگر در سرزمین مادری بودند. مثل توماس مان که در مقاله هایش به رژیم نازی حمله می‌کند و داستان مهاجرت نمی‌نویسد، یا بیلی وایلدر.
به طور کلی "قوم برگزیده" همیشه در حاشیه و در اقلیت بوده‌اند، منظورم این است ادبیاتی که در بارهء ستم به یهودیان است، الزاماً و مشخصاً در دسته بندی ادبیات مهاجر قرار نمی‌گیرد زیرا "رانده‌شدگان" در موطنی که متولد شده‌اند هم ممکن است "رانده شده" باشند.
پس برای مطالعه ( عجب! گفتم که گپ است) ادبیات مهاجر قاعدتاً محدود می‌شویم به جنگ جهانی دوم به بعد، عمدتاً نه منحصراً.
معدود نویسندگانی در اوایل قرن بیستم هستند که تا مدتی، قبل از این که در جامعهء جدید جا بیفتند، ادبیات مهاجر می‌نوشتند. اشاره می‌کنم به داستان "علامت‌ها و نشانه‌ها Signs and Symbols" از ناباکوف که می‌توانید این‌جا بخوانید. در این داستان بسیار کوتاه، از نظر من مهاجرت کاملاً دیده می‌شود.داستان‌های دیگر ناباکوف، گرچه تحت تأثیر جکومت توتالیتر شوروی است ولی از نظر من ادبیات مهاجر نیست.
(آن‌قدر "از نظرمن" "از نظرمن" می‌کنم، منظورم این است که نظر بنده است نمی‌توانم به آدم های گنده گنده نسبت بدهم تا دهن همه را ببندم.)

دو نویسندهء خارجی انگلیسی نویس، این روزها سر زبان ها هستند، لااقل در ایران. یکی «ایشی گورو» که متولد ژاپن است، دیگری «جومپا لایری» که پدر و مادرش متولد هند هستند. این دو ادبیات دو فرهنگی یا چند فرهنگی می‌نویسند نه ادبیات مهاجرت. هر دو این امتیاز را داشته‌اند که در خانه، فرهنگی متفاوت با بیرون از خانه را دیده‌اند. هردو درک عمیق از موطن پدر و مادرشان نداشته‌اند و غم غربت نچشیده‌اند.
غمی‌که در یک داستان نسیم خاکسار موج می‌زند. داستانی دارد نسیم خاکسار که در آن دو راهبه در ِ خانهء یک نفر را می‌زنند که تازه به هلند(؟) رفته و زبان نمی‌داند و غیره. در این داستان کوتاه، در هر واژه و هر حرکت، بلاتکلیفی و استیصال آدم مهاجر دیده می‌شود. (اسم داستان یادم نیست، سرچ هم کردم، به جایی نرسید.)
نوشتن زندگی یک عده در آپارتمان‌های ارزان قیمت در یک مجتمع پر از خارجی، تا چه ادبیات مهاجرت است، نمی‌دانم. نویسنده شاید اگر مهاجرت نکرده بود نمی‌توانست این داستان را بنویسد. ولی در ادبیات مهاجر، چیزی از سرزمین مادری، عادات و تجربیات قبلی، امتیازات فعلی و از این قبیل می‌آید.
ایشی گورو و لایری فقط فرهنگ دیگری را به خارجی ها نشان می‌دهند که: این چیز ها هم هست. لایری سعی می‌کند، عدم تطابق مادرش را در سرزمین جدید، شرح دهد، چیزی که به ادبیات مهاجر نزدیکش می‌کند. اما بیان خاطرات و عادات پدر و مادر چیزی است مثل کتاب "بوی سنبل، عطر کاج" که برای گوش‌های خارجی ادبیات مهاجر است، نقل خاطرات اجداد و مشکل تطبیق کسان دیگر (نه خود نویسنده) با دنیای جدید است. کمی سخاوت در سیرداغ و نعنا داغ هم برای گل روی مخاطب، البته مستحب است.

ایشی گورو مصاحبه جالبی دارد که می‌توانید در خود وطن هم می‌شود آدم لبویی را نبیند و ظلم هم که تا دلتان بخواهد، کالایی با تولید انبوه است. خانم بچه‌ها را ببری تا تست انگلیسی بخورند و بریتیش اکسنت پیدا کنند و شما هم بنشینید توی باغچه و مداد و کاغذ بردارید و برای آیندگان شاه‌کار بیافرینی هم ادبیات مهاجر نیست.
نمونهء ادبیات مهاجر نوشته‌های مرضیه ستوده است.
این‌جا و این‌جا.
....
فکر می کنم یک سال پیش این مطلب را نوشته بودم. امروز داستان نسیم خاکسار را پیدا کردم. عاقبت جوینده یابنده است!
اد زیاد کشش نده، نسیم خاکسار

یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵

یوگنی یوتوشنکو

مشاهیر زنده

(یا بد نیست بشماریم)

یوگنی یوتوشنکو

Yevgeny (Aleksandrovich) Yevtushenko

(yivgā'nyē ulyiksän'druvich yev"tOOsheng'kō بخوانید)




(Time Apr 1963)

شاعر روس، متولد 1933 شهر "زیما"ی سیبری، سخن‌گوی شاعران جوان عصر استالین بود.
به تدریج اختلاف طبقاتی در حزب و عشق به تجمّلات اعضای رده‌بالای حزب و برگزیدگان، چشم‌هایش را باز کرد و زمانی که دوستی با پاسترناک خطرناک بود، به دفاع از او پرداخت.
پس از مرگ استالین شعری با عنوان «میراث‌خواران استالین» سرود که در آن هم حکومت سال‌های آخر استالین را محکوم می‌کند و هم به کسانی که تلاش می‌کردند آن نوع حکومت را زنده نگه‌دارند، حمله می‌کرد. در این شعر برای شاعرانی که در اردوگاه‌های استالین مرده بودند، مرثیه گفته بود. در آن زمان هیچ مجله‌ای جرأت نکرد شعر را چاپ کند و پراودا به دستور خروشچف آن را چاپ کرد.
در سال 1962 شعری به نام «بابی یار»* سرود. «بابی یار» درهء تنگی نزدیک کیف است که ارتش هیتلر در سپتامبر 1941 طی دو روز 34000 یهودی را در آن قتل عام کرد. یوتوشنکو در این شعر می‌خواهد بداند که چرا مقامات شوروی در آن‌جا بنای یادبود نساخته‌اند تا خاطرهء این جنایت در ذهن بشربماند، شاید هنوز مردم روسیه احساسات ضد یهود زمان تزار را دارند.
این شعر در سامیتزاد ** (نشر زیر زمینی شوروی) دست به دست گشت ولی تا سال 1984 اجازهء انتشار نیافت زیرا سیاست معمول اتحاد جماهیر شوروی در مورد هولوکاست این بود که آن‌را به صورت قساوت علیه مردم شوروی نشان دهد نه نسل‌کشی یهودیان. اما در همان زمانِ انتشار زیر زمینیِ «بابی یار»، دیمیتری شوستاکوویچ این شعر را برای سمفونی سیزدهم خود انتخاب کرد.

یوتوشنکو همیشه حاضر است اعتقادات خود را به زبان بلند بازگو کند، حتی در فضای اختناق سال 1974 که سولژنیتسین بازداشت شده بود، از او حمایت کرد.
رژیم شوروی به کرات به دلیل «رفتار خلاف عرف جامعه» به او تذکر داد و حتی دوسال او را ممنوع‌الخروج کرد.
با این‌حال یوتوشنکو بارها به خارج از اتحاد جماهیر شوروی ( سابق) سفر کرد و یکی از کسانی بود که همراه با سارتر و دیگران، اعتراضیه‌ای علیه حکم بی‌رحمانهء اتحاد جماهیر شوروی در محکومیت ژوزف برودسکی*** امضا کرد. ولی وقتی به عضویت افتخاری آکادمی هنر و ادبیات آمریکا انتخاب شد، آماج اعتراض‌هایی قرار گرفت که
برودسکی رهبری می‌کرد که: یوتوشنکو هر اعتراض و مخالفتی که کرده است فقط در جهتی بوده که «حزب» تأیید می‌کرده است.

یوتوشنکو نثر نیز می‌نویسد. چند رمان نوشته، در تأتر و کارگردانی فیلم و عکاسی تجربیاتی دارد و در حال حاضر در دانشگاه تولسا در اکلاهما و در سیتی کالج دانشگاه نیویورک مشغول به تدریس فیلم و شعر اروپا و روسیه است.
(بنا به ضرورت، که همانا ادا اصول ورد باشد، مجبور به زیرنویس آوردن شدم)
Babi Yar*
Samizad**
*** Joseph Brodesky