دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

ایتالو کالوینو

مارکوپولو و قوبلای قاآن چگونه با هم حرف می‌زدند

تجلی تخیل نویسنده

شهرهای نامرئی
ایتالوکالوینو
ترجمه ترانه یلدا
انتشارات پاپیروس 1368
ص ص 43و44

... تازه از گرد راه رسیده و ناآشنا به زبان‌های شرق طالع، مارکوپولو راهی برای بیان افکارش نداشت جز آن‌که اشیایی مانند طبل، ماهی نمک‌سود، گردن‌بندهای دندان گراز وحشی، ... را از خورجین‌هایش بیرون بکشد و آن‌هارا با ادا، شکلک، جست و خیز و فریادهای حیرت یا وحشت نشان دهد، یا صدای قهقههء شغال و جیغ جغد را تقلید کند.
رابطهء میان یک جزء و جزء دیگر داستان همواره برای امپراطور روشن نبود، اشیا می‌توانستند معانی متفاوتی را القا کنند: تیردانی پر از تیر می‌توانست گاه به قریب‌الوقوع بودن جنگی اشاره کند و گاه نشانهء پایان فصل شکار باشد یا نمادی از دکان اسلحه سازی. یک ساعت شنی می‌توانست نشانهء زمانی باشد که می‌گذرد یا گذشته است، یا اشاره‌ای به ماسه یا صرفاً کارگاهی که در آن ساعت شنی می‌سازند.
اما جلوه‌ء خاص هر واقعه یا خبر پیک در نظر قوبلای، فضایی بود که پیرامون آن وقایع یا اخبار باقی می‌ماند، خلئی که با کلمات پر نشده بود. تعریف‌های مارکوپولو از شهرهایی که دیده بود این امتیاز را داشت که آدم می‌توانست در ذهن خود در آن شهرها گردش کند، گم شود، لحظه‌ای در خنکایی بیاساید، یا دوان دوان از آن‌جا بگریزد. با گذشت زمان، در روایت‌های مارکوپولو کلمات جای اشیا و ادا ها را می‌گرفت: ابتدا اصوات، نام‌های منفرد، افعالی خشک، بعد چرخش‌‌های جملات، توصیف‌های پر شاخ و برگ، استعاره ها و کنایه ها. مرد خارجی آموخته بود به زبان امپراطور سخن بگوید، یا امپراطور یاد گرفته بود زبان مرد بیگانه را بفهمد. اما می‌شد گفت که ارتباط این دو دیگر به شادی‌آفرینی قبل نبود. مسلم است که کلمات بهتر از اشیا و حرکات بدن و چهره می‌توانستند برای فهرست کردن چیزهای مهم هر ولایت یا شهر مثل طاق نصرت‌ها و مجسمه‌ها، بازارها، آداب و رسوم، حیوانات و گیاهان به‌کار آیند. معذالک وقتی شروع به گفتن دربارهء زندگی در آن مکان‌ها کرد، هر روز که می‌گذشت و هر شب که در پس شب دیگری سر می‌رسید، کلمات کمتری به خاطرش می‌آمد و کم کم باز به جست وخیز و اشاره و شکلک و چشمک می‌پرداخت.
بدین ترتیب، برای هر شهر علاوه بر اخبار اصلی که با کلمات دقیق بیان می‌شد، مارکو توصیف‌های صامتی را نیز با با بلند کردن و نشان دادن دست‌هایش از کف، پشت یا از کنار، با حرکاتی صاف یا کج، سریع یا آهسته، ارایه می‌کرد. پس نوع جدیدی از گفت‌و گو بین آن دو برقرار شد: دست‌های سفید خانِ بزرگ، سنگین از انگشتری‌ها، با جرکاتی متین به دست‌های فرز و گره‌دار بازرگان پاسخ می‌داد. هرچه درک متقابل و توافق میان آن دو بیش‌تر می‌شد، دست‌ها رفتار ثابت‌تری پیدا می‌کردند و تکرار یا تغییر هر حرکتِ دست به حرکت خاصی از ذهن و جان مربوط می‌شد. و ضمن این‌که لغت‌نامهء اشیا، روز به روز با نمونه‌هایی از کالا غنی می‌شد، متن نمایش‌نامهء توصیف‌های صامت به محدودیت و رکود بیش‌تری می‌گرایید. حتی لذت استفاده از حرکات نیز در هر دو کم‌تر می‌شد، به طوری‌که در گفت‌و گوهایشان، اغلب اوقات ساکت و بی‌حرکت می‌ماندند.

۴ نظر:

پژمان گفت...

سلام. مدتی گرفتاربودم ونرسیدم به نامه‌ات جواب‌بدم. ممنون از محب‌ت‌ات، شرمنده و برگشتن‌َم مبارک :)

متن ِ قشنگی‌است و کار تو هم قشنگ‌تر که خواستی دیگران رو در لذتی که برده‌ای شریک‌کنی.یاد ِ سریال مارکوپولو افتادم و بازیگر ِ بسیار خوش‌تیپ‌َ‌ش (به چشم ِ‌برادری:)‌و روزگار ِ جوانی ِ خودم.

اما این عادت ِ‌به فضولی نمى‌گذارد راحت‌باشم. این "شرق طالع" یعنی چه؟ م "قاآن " را هم به گمان‌‌َ‌م در فارسی "خاقان"‌ مى‌گویند

در یک نگاه سریع به متن هم این جمله را درست نمی‌فهمم "اما جلوه‌ء خاص هر واقعه یا خبر پیک در نظر قوبلای، فضایی بود که پیرامون آن وقایع یا اخبار باقی می‌ماند، خلئی که با کلمات پر نشده بود." راست‌ش ٰجلوهء خاص ِ هر واقعه
، ٰفضایی که پیرامون آن وقایع یا اخبار باقی‌مى‌ماندٔ برای‌م مفهوم دقیقی را تداعی نمى‌کند.ٰ

شاد باشی

مرغ آمین گفت...

سلام
می دانم اگر پژمان بود جمع وجورش می کرد و یک متن قابل فهم می گذاشت.من هم دلم می خواست ولی مثل پژمان درست سر درنیاوردم موضوع از چه قرار است. به قول معروف "العهده علی الراوی" !
قصد من فقط بیان تخیل بی نظیر کالوینو بود که خیلی دوستش دارم.
البته ترجمهء خیلی بدی نبود (بسکه ترجمه های بد دیده ایم) سعی کرده بود نثر فاخر بنویسد.

پژمان گفت...

سلام.

مرغ آمین عزیز لطف‌داری . گفتم که قصدم خرده‌گیری نبود و خودم را هم مترجم بهتری نمى‌دانم. شاید با توجه به علاقهء شخصی‌ام شرطی‌شده‌ام و خود-به-خود فکرم‌مى‌رود دنبال این چیزها. باید بروم دنبال ِ‌ترک:)این ترجمه‌پیداست که روی‌ش زحمت کشیده‌شده و سردستی نیست.

شاید اگر من هم بودم بهتر از این ترجمه نمى‌کردم . من‌یِ که ویرایش‌ هم کرده‌ام این را دیگر خوب‌مى‌دانم که ترجمهء کاری برای امرار معاش با ترجمهء سر بحث و درس همیشه فرق‌دارد و باید هم داشته‌باشد. اگر نداشت که ویراستار‌ها از نان خوردن مى‌افتادند:)

شادباشی.

مرغ آمین گفت...

من که همیشه از اصلاح ها و ایرادات پژمان چیز یاد می گیرم.