چه خبر؟
این روز ها سخت مشغول کسب درآمد از امر خطیر ترجمه هستم.
موضوع این است که به معجزهای حلقهء بستهای گشوده شد و من خودم را نازک کردم و از لای درز رد شدم و عجالتاً سفارش ترجمه می گیرم و دریافت وجه مربوطه هم فقط یک ماه طول میکشد. اما زمینهاش البته ادبی نیست چون همانطور که میدانید...خوراک شاعرا نون و پنیره... فعلاً بعضی مقررات و آییننامه ها و غیرهء اتحادیهء اروپا را که مثلاً در سال 2010 لازمالاجراست ترجمه میکنم. کار سادهای نیست ولی در تخصص خودم هست.
از یکسال پیش داشتم خودم را با خواندن یادداشتهای روزانهء ویرجینیا وولف ترجمهء خجسته کیهان شکنجه میدادم. واقعاً با این ترجمه کردنش... بالاخره تمام شد و هوس کردم کتاب دو جلدی ویرجینیا وولف نوشتهء خواهرزادهاش کوئن تین بل را دوباره بعد از 15 سال بخوانم که خانم شهلا بسکی ترجمه کرده است. ترجمهء خوبی است. خیلی دلم میخواست بگویم ترجمهء خیلی خوبی است ولی وقتی ترجمه های پژمان را می بینم، دیگر واجب است یک حد قائل شوم و خیلی و عالی را به راحتی به کار نبرم.
پژمان یک نارنجک حاوی ذوق توی یک پاراگراف میاندازد و بعد ترجمهای میکند که لبخند به لب میآورد. من که خیلی ترجمههایش را دوست دارم. پژمان در ترجمه معنیگراست و من احتمالاً لفظگرا. شاید این لفظگرایی من ناشی از سر و کار داشتن با متون تخصصی باشد به خصوص متون حقوقی، که تا جابهجایش کنی، معنی و منظور دگرگون میشود.
پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر