اندکی صبر سحر نزدیک است
حدود 60 ساله است. بازنشسته، نه این که بیکار باشد، تمام مدت خودش را سرگرم کارهایی میکند از جمله فرهنگی.
میگوید من «مادر» ماکسیم گورکی هستم! و میخندد. هر چند وقتی یک بند A4 میخرم و پرینت میکنم. بعد توی روز روشن به این و آن میدهم. مثلاً به بیتفاوتها و این جور آدم ها. سعی میکنم به همفکران خودم ندهم. میاندازم توی وانت بارها، میگذارم توی ایستگاه اتوبوس. میدهم به سوپری به لولهکش به برقکار به آژانسی. جین بچهها را میبرم تعمیر چند تا به خیاط میدهم.
چیزهایی را پرینت میگیرم که ماهواره ها حرفی ازش نمیزنند، مثل ایمایان، سهرابستان.
میخندد! در حد خودم مادر، روزی ده دوازده تا پرینت چند صفحهای. تا به حال فقط یک نفر ترسیده و فرار کرده بقیه تشکر کردهاند.
میگوید سحر نزدیک است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر