جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۸

قصه‌های جزیره-2

کفش پایش را می‌زد. شب قبل، از حرف‌های رئیس جمهور خجالت کشیده‌بود. هیاهوی زیر پل پارک وی را از پشت بام دیده و گریه کرده بود. حالا بعد از دیدن این‌همه عکس و پوستر انتخاباتی دور و برش، دوباره داشت اشک‌هایش را پاک می‌کرد. فکر کرد، لابد نزدیک ستادهای مردمی و خود جوش هستم. باورش نمی‌شد. به نظرش تمام ماشین‌ها عکس رئیس جمور را چسبانده بودند. نمی‌خواست سوار هیچ‌کدام از آن‌ها شود. فکر کرد، مثلاً چهارده خرداده، چرا این‌همه عکس انتخاباتی فقط از یک نفر؟
بالاخره کفش کلافه‌اش کرد. با غیظ و بغض سوار تاکسی‌ای با عکس رقیب شد. تا نشست گفت، لااقل زرنگ باشید و بدون سکهء طلا و پول نقد این عکس‌ها را نچسبانید. راننده دستش را با مچ‌بند سبز بالا آورد و گفت، زرنگ‌ام، پنجاه هزار‌تومن نقد داده‌ان برای این عکس، ولی برای این‌که ریا نشه، دستم رو به همه نشون می‌دم که بدونن به کی رای می‌دم.

هیچ نظری موجود نیست: