پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶
شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶
اندر باب
خواندن یک صفحه از آخر کتاب و نفهمدین زبان ِ نگارنده و دستکاری گیرنده
و
به زبان دیگر اگر آدم یک صفحه از آخر کتاب بخواند و نفهمد نگارنده به چه زبانی قلم رنجه کردهاند، البته که اشکال از گیرنده است چون نه با اهل نظر (یا اهل نشر) کوه رفته و نه ولایات ارباب قلم را تحسین کرده و نه نیمچه لینکی از هفتان و حلقهء با اهمیتش گرفته است.
الغرض
من با آلیس مونرو از طریق داستانی به ترجمهء مرضیه ستوده آشنا شدم که او هم مثل حقیر نه جایی در هفتان دارد و نه پایی در کوه و کمر بسکه از تورنتو تا اینجا راه زیاد است وگرنه میآمد و با هم میرفتیم بلکه ما را هم ببینند.
کتاب فرار آلیس مونرو را با ترجمهء مژدهء دقیقی خریدهام. فکر کنم بخوانمش. چرا نه؟ شاید از زبان آن سردرآوردم.
راستی واقعاً شاید اشکال از گیرنده باشد، اگر صفحهء آخر را بخوانی و سر درنیاوری که به چه زبانی است، بلکه از اول که شروع کنی کدهای مترجم دستت بیاید، بعید نیست.
و این شما و این هم دو سومِ صفحهء آخر کتاب:
(جمله ها کامل است، ابتدای پاراگراف است و من از سطر سوم صفحهء 391 ، ابتدای پاراگراف، پشت سر هم تا اول ِآخرین پاراگراف مینویسم. نیم فاصلهها غیر از میها از من است.)
تسا چیزی میداند، ولی سعی میکند نداند.
آخر اگر بازیافتن ِ چیزهایی که زمانی داشته- آن چشم های ژرف بین و آن زبان تند افشاگر- به این معنی باشد، بدون آنها وضعش بهتر نیست؟ و اگر امکان داشته باشد که خودش آن چیزهارا را رها مند، نه اینکه آنها رهایش کنند، بهتر نیست از این تغییر استقبال کند؟
به اعتقاد او، میتوانند کار دیگری بکنند، میتوانند طور دیگری زندگی کنند.
آلی توی دلش میگوید به محض آنکه بتواند از شر آن برگهها خلاص میشود، و موضوع را به کلی فراموش میکند، او هم برای امید و افتخار آماده است. [ وای ی ی ی !!!]
بله. بله. تسا احساس میکند آن خش خش خفیف ِ زیر گونهاش از هر خطری خالی میشود. [ایضاً وای ی ی ی !!!]
احساس آسودگی ِ موقت فضا را روشن میکند. چنان واضح، چنان قدرتمند که نانسی احساس میکند آیندهء معلوم در هجوم تباه میشود، و چون برگهای کهنهء غبار گرفته با باد میرود.
لطفاً لینک بالا را بخوانید ببینید جناب آلیس مونرو در واقع چطوری مینویسد. دستت درد نکند مرضیه خانم ستوده. از عصر حجر تا کنون همان است که شکسپیر علیه رحمه در هاملتش میفرماید که :...رنجی که لایقان صبور از دست نالایقان میکشند...
جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶
ناپلئون و روسیه
ژنرال زمستان
در سال 1812 ناپلئون در اوج قدرت نظامی به روسیه حمله کرد و این جنگ، در دوران امپراطوری ناپلئون سرنوشت ساز بود.
ناپلئون از طریق لهستان به طرف مسکو رفت، مقاومت ها را در هم شکست و بیرون دروازهء مسکو منتظر استقبال تزار شد. خبری نشد. گفت شاید از طرف فرماندار مسکو کلید شهر را به منظور حفظ شهروند ها و غارت شهر، تقدیمش کنند. خبری نشد. تعجب کرده بود که چرا مردم شهر از ترس جان و مال به پای ارتش او نمیافنتد.
افرادی را به شهر فرستاد تا سراغ مقامات بروند و ترتیب اشغال مسکو را بدهند. شهری متروکه. مواد غذیی را با خود برده یا خود مردم شهر غارت کرده بودند. آیا شهر بدون قید و شرط تسلیم شده بود؟ قاعدتاً باید نمایندگانی از شهر بیایند و ترتیب اسکان و خوراک ارتش فاتح را بدهند... پس هر کس باید خودش دنبال غذا و جا بگردد؟ یعنی چنین پیروزی با اهمیتی آنقدر بی سر و صدا و بی قید وشرط؟
مسکو را آنش زدند. به روایتی خود روس ها، به روایتی فرانسوی ها و به روایتی آتش سوزی تصادفی بود.
...مانور ارتش روسیه، ناپلئون را مجبور به خروج از مسکو کرد. ارتش ناپلئون غذا نداشت، اسب ها علوفه نداشتند،می مردند، سربازها اسب ها را می خوردند. چه جوری؟ من نمی دانم چون هیزم هم نداشتند. ناپلئون از همان جاده ای که وارد مسکو شده بود خارج شد. سربازان بدون اسب و ارابه پای پیاده، بدون لباس و تجهیزات مناسب سرما، خود را زیر جسد دوستانشان گرم میکردند..
خبر کودتا در فرانسه به ناپلئون رسید، ارتش را به جانشینش سپرد و به فرانسه برگشت.
ارتش فرانسه که با متحدین، 880000 نفر بود، با 22000 نفر به پاریس برگشت. و فدرت نظامی ارتش امپراطوری به حداقل ممکن سقوط کرد.
... ناپلئون گفت: من از ژنرال زمستان شکست خوردم...
عمده دلیل شکست ناپلئون، اتخاذ استراتژی جنگی اروپایی در سرزمینی و آب و هوایی کاملاً متفاوت با اروپا بود.
دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶
گام اول
آلیس شوارتسر: شما چه امکانات عینیای برای آزادی زنان میبینید؟ این امکانات بیشتر فردی هستند یا جمعی؟
سیمون دوبوار: به عنوان اولین گام زنان باید خارج از خانه کار کنند. در گام دوم باید در صورت امکان از ازدواج خودداری کنند؛ زیرا این کار برای آنان خطرناک است. اما آنچه برای استقلال واقعی آنها مهم به شمار میآید، داشتن شغل است. من این را به تمام زنانی که در این باره میپرسند، توصیه میکنم. این شرط لازمی است که به آنها اجازه میدهد در صورت نیاز از همسران خود جدا شوند. با داشتن شغل آنان میتوانند خرج خود و فرزندانشان را تأمین کنند و بدون وابستگی زندگی خود را پیش ببرند... به خوبی میدانم که کار در جامعهی امروزی نه تنها رهایی بخش نیست؛ بلکه انسان را با خود بیگانه میکند. اما در نهایت زنان باید میان یکی از این دو نوع از-خود-بیگانگی انتخاب کنند: خانهداری یا اشتغال بیرون از خانه! با وجود این کار درآمدزا نخستین شرط استقلال زن است...
از مصاحبه سال ۱۹۷۲ نشریهء "نوول ابزرواتور"
نقل از دویچه وله