ناشر اولیس جویس
و بقیهء قضایا
اولین بار اولیس جویس را سیلویا بیچ، صاحب انتشارات شکسپیر و شرکا در سال 1921 منتشر کرد
سیلویا بیچ اهل پرینستون آمریکا بود و به دنبال پیدا کردن یک محیط هنری مطلوب و چاپ رمان و اشعار جدی به پاریس رفته بود. او در کناره چپ رود سن ( این کنارهء چپ هم از آن حرفهاست! همیشه چپ و راست رودخانهها مرا سر درگم می کند) در پاریس کتابفروشی معتبری داشت. کتاب و پول به مشتریانش قرض میداد. مشتریانِ بیجا و مکان از آدرس او استفاده میکردند و او بستهها و نامههای آنها را نگه میداشت تا پیدایشان شود. سیلویا همچنین کتاب به مشتریان کرایه میداد. مشتریانش هم البته تی اس الیوت و ازرا پاند و شروود اندرسن و همینگوی و بکت و گرترود استاین و از این قبیل بودند. بعید است که گرترود استاین از تسهیلات سیلویا بیچ استفاده کرده باشد چون خودش دستش به دهنش میرسید.
در کتابفروشی مجلههای ادبی هم فروخته میشد. از جمله این مجلهها، یکی هم مجلهای بود که رمان اولیس را به صورت پاورقی مرتب چاپ میکرد و در نیویورک کارش به دادگاه کشیده و مجله را توقیف کرده بودند.
در همین زمان بود که جیمز جویس اولیس را برای چاپ به ویرجینیا و لئونارد وولف که تازه هوگارت پرس را دایر کرده بودند پیشنهاد کرد. دوستان ویرجینیا و لئونارد خبرهای نیویورک را به گوششان رساندند و آنها هم جرآت نکردند اولیس را چاپ کنند به علاوه هیچ ناشر معتبری هم جرأت نکرد اولیس را چاپ کند.
برای سیلویا بیچ مسائل جنسی تابو نبود، کتابهای بسیاری که در آن روزها حتی فروششان در پاریس هم ممنوع بود، چاپ میکرد. پس بیتوجه به مشکلات احتمالی آتی، اولیس جویس را چاپ کرد.
خانم بیچ مشتریان با استعدادش را به گرترود استاین و آلیس بی تکلاس معرفی میکرد. گرترود استاین نویسنده و فارغالتحصیل هاروارد (کالج رادکلیف) بود. روانشناسی و فسفه را زیر نظر ویلیام جیمز پدر روانشاسی آمریکا خوانده بود . گرترود 4 سال هم در دانشکدهء طب جان هاپکینر تحصیل کرد ولی بدون کسب مدرک دانشگاه را ترک و با برادرش که منتقد هنری بود، به پاریس رفت. آن دو در پاریس محفلی هنری داشتند. در اخبار است که نویسندگان آمریکایی از جمله شروود اندرسن و همینگوی را راهنمایی میکرده است. او شم و استعدادی قوی در شناسایی نقاشی داشت و حق بزرگی بر گردن نقاشان مدرنیست و کوبیست در معرفی و نقد وبررسی آثارشان به جامعه دارد. به علاوه به عنوان یک آمریکایی متمول در اروپا (در اوایل قرن بیستم)، میتوانست با خرید تابلو های این نقاشان از این نظر هم کمک کند. او و برادرش مجموعهای از آثار نقاشان کوبیست و مدرنیست گرد آورده بود و تابلوهای نقاشی را انتخاب و به آمریکاییها پیشنهاد میکردند که آنها را بخرند. همینگوی به توصیهء گرترود استاین چندین تابلو خرید که در مدت کوتاهی قیمت تابلوها به میلیون دلار رسید. پیکاسو پرترهء گرترود استاین را نقاشی کرده است.
کتاب زندگی آلیس بی تکلاس نوشتهء گرترود استاین که در واقع اتو بیوگرافی است توسط مرحوم پروانه فروهر به فارسی ترجمه شده است.
پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵
اولیس
جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵
دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵
ایتالو کالوینو
مارکوپولو و قوبلای قاآن چگونه با هم حرف میزدند
تجلی تخیل نویسنده
شهرهای نامرئی
ایتالوکالوینو
ترجمه ترانه یلدا
انتشارات پاپیروس 1368
ص ص 43و44
... تازه از گرد راه رسیده و ناآشنا به زبانهای شرق طالع، مارکوپولو راهی برای بیان افکارش نداشت جز آنکه اشیایی مانند طبل، ماهی نمکسود، گردنبندهای دندان گراز وحشی، ... را از خورجینهایش بیرون بکشد و آنهارا با ادا، شکلک، جست و خیز و فریادهای حیرت یا وحشت نشان دهد، یا صدای قهقههء شغال و جیغ جغد را تقلید کند.
رابطهء میان یک جزء و جزء دیگر داستان همواره برای امپراطور روشن نبود، اشیا میتوانستند معانی متفاوتی را القا کنند: تیردانی پر از تیر میتوانست گاه به قریبالوقوع بودن جنگی اشاره کند و گاه نشانهء پایان فصل شکار باشد یا نمادی از دکان اسلحه سازی. یک ساعت شنی میتوانست نشانهء زمانی باشد که میگذرد یا گذشته است، یا اشارهای به ماسه یا صرفاً کارگاهی که در آن ساعت شنی میسازند.
اما جلوهء خاص هر واقعه یا خبر پیک در نظر قوبلای، فضایی بود که پیرامون آن وقایع یا اخبار باقی میماند، خلئی که با کلمات پر نشده بود. تعریفهای مارکوپولو از شهرهایی که دیده بود این امتیاز را داشت که آدم میتوانست در ذهن خود در آن شهرها گردش کند، گم شود، لحظهای در خنکایی بیاساید، یا دوان دوان از آنجا بگریزد. با گذشت زمان، در روایتهای مارکوپولو کلمات جای اشیا و ادا ها را میگرفت: ابتدا اصوات، نامهای منفرد، افعالی خشک، بعد چرخشهای جملات، توصیفهای پر شاخ و برگ، استعاره ها و کنایه ها. مرد خارجی آموخته بود به زبان امپراطور سخن بگوید، یا امپراطور یاد گرفته بود زبان مرد بیگانه را بفهمد. اما میشد گفت که ارتباط این دو دیگر به شادیآفرینی قبل نبود. مسلم است که کلمات بهتر از اشیا و حرکات بدن و چهره میتوانستند برای فهرست کردن چیزهای مهم هر ولایت یا شهر مثل طاق نصرتها و مجسمهها، بازارها، آداب و رسوم، حیوانات و گیاهان بهکار آیند. معذالک وقتی شروع به گفتن دربارهء زندگی در آن مکانها کرد، هر روز که میگذشت و هر شب که در پس شب دیگری سر میرسید، کلمات کمتری به خاطرش میآمد و کم کم باز به جست وخیز و اشاره و شکلک و چشمک میپرداخت.
بدین ترتیب، برای هر شهر علاوه بر اخبار اصلی که با کلمات دقیق بیان میشد، مارکو توصیفهای صامتی را نیز با با بلند کردن و نشان دادن دستهایش از کف، پشت یا از کنار، با حرکاتی صاف یا کج، سریع یا آهسته، ارایه میکرد. پس نوع جدیدی از گفتو گو بین آن دو برقرار شد: دستهای سفید خانِ بزرگ، سنگین از انگشتریها، با جرکاتی متین به دستهای فرز و گرهدار بازرگان پاسخ میداد. هرچه درک متقابل و توافق میان آن دو بیشتر میشد، دستها رفتار ثابتتری پیدا میکردند و تکرار یا تغییر هر حرکتِ دست به حرکت خاصی از ذهن و جان مربوط میشد. و ضمن اینکه لغتنامهء اشیا، روز به روز با نمونههایی از کالا غنی میشد، متن نمایشنامهء توصیفهای صامت به محدودیت و رکود بیشتری میگرایید. حتی لذت استفاده از حرکات نیز در هر دو کمتر میشد، به طوریکه در گفتو گوهایشان، اغلب اوقات ساکت و بیحرکت میماندند.