کتاب مجانی
کتاب مجانی تا چهارم اوت در این سایت.
چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵
جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵
کاداره
مصاحبه با کاداره
خانم دبورا تريسمن سردبير بخش داستان نيويوركز، در دسامبر 2005 با اسماعيل كاداره درباره داستانها و زندگياش در آلباني كمونيست صحبت كرده است.
دبورا تريسمن (د-ت): اوضاعی كه در کتاب «كانون نويسندگان آلباني از نگاه يك زن» نشان ميدهيد برمبناي حوادث حقیقي ِدهه 60 ميلادي در آلباني است، و آخرين سطر داستان حكايت از اتوبيوگرافي دارد، درست است؟
اسماعيل كاداره(ا-ک): بله، داستان براساس حوادثي است كه نويسندهها و در يك حوزه وسيعتر اهالي تیرانا با آن خوب آشنا هستند. زندگي در آنجا، درست مثل ساير پایتختهای كشورهاي بلوك كمونيست، بسيار كسلكننده بود. بنابراين همه فكر ميكردند كه هرچه در كانون نويسندگان روي ميدهد بايد واقعاً جالب باشد.
د-ت. مارگوريت واقعي هم وجود داشت؟
ا-ك: بله بود، ولي نه آني كه در كتاب آوردهام. بگذاريد توضيح بدهم. در كشورهاي كمونيست، زناني كه در زندگي رفتاري ليبرال داشتنند- و به خصوص در مورد عشق- معمولاً زن جلف و بيحيا قلمداد ميشدند. ولي بعضي از اينها آدمهاي جالبي بودند. اگر بتوانم از واژه «مخالف سياسي» در اينجا استفاده كنم ميگويم كه داشتن كمي عقايد «مخالف سياسي» همهء آنها را جذاب و از هر نظر كه بگویيد قابل توجه ميكرد.
د-ت: آيا شما به عنوان يك نويسندهء جوان در خارج از تيرانا «كشت نوبتي» ميكرديد؟ آن سالها زندگي شما چطور بود؟
ا-ك: بله در واقع همانطور كه در كتاب آمده است «كشت نوبتي» ميكردم. سالهاي 68-1967 بود كه آنها اداي انقلاب فرهنگي چين را درميآوردند. من بايد ميرفتم و در «برات» زندگي ميكردم. يك شهر تاريخي که صد كيلومتر با تيرانا فاصله دارد. واقعاً خیلی سخت بود. از طرف ديگر، زندگي تحت سلطهء رژيم كمونيستي سرشار از خطرات و مشكلات فراوان بود كه تبعيد به شهرستانها ديگر تراژدي بود.
د-ت: داستان، سركوب آزادي بيان انورخوزه را با كمي طنز نشان ميدهد. شما در كتابتان تفرعن نويسندهء جوان را به نحوی ضبط كردهايد كه به نظرم جهاني ميآيد.
توضيحات شما از نويسندهء خوش قریحهء تازهكار آلبانيايي آن زمان، بههمان اندازه هم قابل تعميم به تازهكارهاي امروز نيويورك است. ولي ميدانيد، من تصور میکنم همهء اينها در آن زمان براي شما خيلي هم بامزه نبوده. آيا آن روزها فكر ميكرديد كه آثارتان سانسور يا ممنوع ميشود؟
ا-ك: زندگي در رژيم كمونيستي اصولاً تراژدي بود ولي تراژدي همراه با كمدي، نه اينكه بگوييم ميانپردهاي خندهدار. بهطور كلي اگر بهاين صورت بخواهيم توصيفش كنيم ميشود تراژدي كمدي.
وقتي بهآن روزها و نوشتههاي رفقايم در آن دوره نگاه ميكنم، ميبينم تمام آن آثار عنصري از طنز، بذلهگويي يا مسخرگي دارد، كه نشان ميدهد فضاي سبعانهاي كه در آن ميزيستيم، سر زندگي نويسندهها را كاملاً درهم نكوبيده بود. نويسندههاي كشورهاي بلوك شرق سابق، ميلان كوندرا مثلاًً، اغلب تأكيد كردهاند كه خنده و مسخرگي راهِ نه گفتن بهآن اوضاع بود.
مسلم است كه آنچه بر ما رفت شوخي نبود. از طرف ديگر نبايد تصور كنيد كه نويسندگان و حلقهء آنها به مردههاي متحركِ عاري از تواناييهاي نكتهسنجي تبديل شده بودند. بگذاريد منظورم را بگويم. در سال 1967، يعني زماني كه حوادث داستان رخ ميدهد، من سه اثر منثور (علاوه بر اشعارم) چاپ كردم. رمانهای «ژنرال و ارتش مرده» و «هيولا» و داستان كوتاه «روزهاي كافه». دو تاي آخري به دليل «ابتذال» ممنوع شد ولي چون ممنوعيت بعد از چاپ بود در طيف گستردهاي هم شناخته شد.
اين آبروريزي و ممنوعيت كتاب البته مشكلات زيادي برايم درست كرد ولي به همين دلايل هم به چشم خوانندگانم ارزش خاصي پيدا كردم. اين يكي از تناقضهاي مختص آن دوران است. اگر با دولت مسأله داشتيد، با سوءظن خاصي به شما نگاه ميكردند ولي همين واقعيت هم در محافل به خصوصي پرستيژ بيشتري به شما ميداد. به نظرم همين بود كه در نويسندگان جوان تأثير تفرعنآميز داشت.
هرچه مينوشتيم سانسور ميشد ولي آنچه از سانسور بدتر بود خودسانسوري بود كه مرگ واقعي هنر است. خوشبختانه من ترتيبي داده بودم كه به آن آلوده نشوم.
د-ت: گرچه شما پانزده سال است كه در فرانسه زندگي ميكنيد، بيشتر دربارهء آلباني مينويسيد. آيا سرزميني كه در آن بزرگ شدهايد مواد خام ادبي قويتري در اختيار شما ميگذارد يا فقط اثري كه در شما گذاشته است طوري است كه نوشتن دربارهء چيز ديگري برايتان مشكل است؟
ا-ك: براي يك نويسنده وابسته ماندن به كشوري كه بيشتر عمرش را آنجا گذرانده غيرعادي نيست، گرچه جدا شدن از آن هم غيرعادي نيست. من جايي بين اين دو وضعيت هستم.
در واقع، بخش بزرگي از آثارم در آلباني رخ نميدهد، دربارهء آلباني هم نيست. مثلاً «هرم» كه در سال 1996 در آمريكا چاپ شد، در مصر باستان رخ ميدهد، هرچند حاوي نظريهء جهاني ديكتاتوري است كه طبيعتاً نوع آلبانيايياش را هم در بر ميگیرد. «قصر روياها» در قسطنطنيه رخ ميدهد. ساير داستانها و رمانهايي كه نوشتهام در مسكو، شمال يونان و شهر ترواي غيرواقعي كه پيش خودم تصور كردهام، رخ ميدهد.
در نوشتههايم نه براي ماندن در داخل آلباني تلاش به خصوصي كردهام نه براي پرسه زدن در خارج.
د-ت: وقتي رژيم كمونيستي در حال فروپاشي بود، ترك آلباني برايتان سخت بود؟ آيا از اينكه سالهاي انتقال رژيم را نديدهايد متأسف نيستيد يا دوران انتقال از زمان قبل سختتر بود؟ آيا حالا اوقات زيادي را در آلباني سپري ميكنيد؟
ا-ك: گرچه فرصتهاي متعددي براي مهاجرت داشتم، در سياهترين و خطرناكترين دوران در آلباني بودم. هرگز تصورش را هم نميكردم سقوط كمونيسم در دوران حياتم رخ دهد.
وقتي تصميم به ترك كشورم گرفتم، خطر بهخصوصي مرا تهديد نميكرد. حاكم جبار مرده بود. رژيم ديگر مردم را تنبيه نميكرد. در «بهار آلباني» دلايل ترك و اوضاع آن موقع را شرح دادهام. من با رئيس حزب كمونيست كشور مكاتبات تلخي داشتم. از آن مكاتبات فهميدم كه عليرغم علائم ليبرالي كه رژيم میفرستد، مقامات هيچ قصد شل كردن گرهشان ندارند. آلباني در آستانهء تبدیل به یک كوبا يا كره شمالي ديگر بود.
من نميتوانستم نقاب دورويي رئيس جمهور يا حكومتش را بدون وسيله ارتباطي -راديو يا روزنامه- بردارم. امكان داشتن چنين سكويي در داخل آلباني ميسر نبود. اين شد که پيغامي به ناشر فرانسويام فرستادم و از او خواستم در پاريس يك برنامهء تبلیغاتی برای کتابم راه بیندازد تا سفر به آنجا موجه جلوه کند. پنچ ماه طول کشید تا اجازهء خروج گرفتم. بعد راديو صداي آمريكاي آلباني آن ميكروفوني را كه ميخواستم در اختيارم گذاشت و از آن طريق به هدفم رسيدم. سخنراني كه در آن راديو كردم (كه در «بهار آلباني» چاپ شد) در آلباني تأثير تكاندهنده داشت. رژيم سقوط كرد و هجده ماه بعد- همانطور كه در سخنرانيام قول داده بودم، به كشورم برگشتم. حالا نصف بيشتر وقتم را در آلباني ميگذرانم.
د-ت: با توجه به پنجاه سال زندگي در آلباني سوسياليست، زندگي در غرب چگونه است؟
ا-ك: تطبيق با غرب برايم سخت نبود. چيزي كه سالهاي اول را برايم مشكل كرده بود، اخبار گاه خوشحالكننده و گاه پرشور از آلباني بود.
د-ت: بسياري از آثار شما يا بهطورمستقيم يا رمزآميز، سياسي هستند. آيا الزامي حس ميكنيد كه دنياي سياسي را در نوشتههايتان معرفي كنيد؟
ا-ك: فكر نميكنم سياست در آثار من بيشتر از نمايشهاي يوناني باشد. من هيچوقت نه از گنجاندن سياست در كارهايم ترسيدهام و نه از نگنجاندناش. هيچوقت هيچكس مرا مجبور به سياسي نوشتن نكرده است، حتي در سبعانهترين سالهاي ديكتاتوري، تنها الزام، همان فشاري بود كه روي همه بود، كه فقط حق داشتیم دربارهء موضوعات جهاني يا افسانهها بنويسیم، که مجبور بوديم يكي دو اثر درباره زندگي معاصر بنويسیم. احمقانه نيست؟ در هر حال اينطوري بود.
اگر اين را رعايت نميكرديد، مجبور بوديد در مطبوعات، جلسهها، هر جا، مواجه با سؤالي شوید كه: «رفيق X چرا دربارهء زندگي سوسياليستي نمينويسيد؟ شايد به اين دليل كه از اين نوع زندگي خوشتان نميآيد؟ يا دليل جديتري دارد؟» «دليل جديتر» به معني مخالفت سياسي بود و امكان داشت شما را مستقيماً به زندان يا جلوِ جوخهء آتش بفرستد.
د-ت: فكر ميكنيد امروزه در ادبيات آلباني چه اتفاقي افتاده است؟
ا-ك: ادبيات آلباني پيشرفت عادي دارد، مثل ادبيات هر كشور آزاد ديگري. با اين حال توهم معجزه بعد از فروپاشي كمونيسم (توهمي كه تمام كشورها را بعد از كمونيسم مبتلا كرد) همچنان به صورت همان توهم باقي ماند. ادبيات قوانين پيشرفت دروني خودش را دارد. درست همانطور كه از اسارت آزاد ميشود، ميتواند اسير آزادی شود. نويسندگان جهان آزاد خوب به اين موضوع واقفند.
د-ت: از نوشتههاي شما در فرانسه خیلی استقبال ميشود و مجموعهء آثار شما آنجا در حال چاپ است. آيا يافتن مخاطب انگليسي زبان برايتان مشكلتر است؟
ا-ك: اولين رمان من «ژنرال ارتش مرده» در سال 1970 به زبان فرانسه و در سال 1971 به زبان انگليسي چاپ شد. جان آپدایک مقالهء بسيار محبتآميزي درباره رمان دومم «كتيبهء رويدادها» در نيويوركرز نوشت. از آن به بعد دهها كتاب از من به انگليسي چاپ شده است. البته درست است كه من مخاطبين بيشتر و گستردهتری در فرانسه داشتهام ولي فكر ميكنم همهء نويسندگان اروپايي براي اينكه در دنياي انگليسي زبان شناخته شوند، يك دوره سخت داشتهاند.
پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵
اندر باب کشش مختصر در شاخ و شانه آزادیخواهان سابق
فردی از تبار پر آوازهء «بورقانی» قدم رنجه فرموده به این کلبه خرابه تشریف فرما شده و از سر بندهنوازی اینجانب را «برادر» خطاب کردهاند. ظاهراً چیز دندانگیری که به کامشان هم شیرین بیاید نیافته و در اعتراض به مطلب کوتاه اینجانب دربارهء مرشدشان مهاجرانی، پرسیدهاند: شما کی هستید. و بلافاصله شمار اندک بازدید کنندهها و کامنتگذاران را به رخ شرمسار اینجانب کشیده، و برای جبران و دلخوشی بنده، سه بار کامنت فرستادهاند تا لااقل پیش دیگران اینهمه سرافکنده نباشم. خدا رحم کرد که ایشان ثروت و درآمدم را به رخم نکشیدند که تنها چیز قابل شمارش و نظر گیر ِ بنده، همانا تعداد آجرهای ساختمان مسکونیام است که به دلیل ارتفاع، شاید از تعداد آجرهای اعلای یک ویلای لندنی بیشتر باشد. اما ممکن هم هست پرسیده باشند که: "کی هستید؟" خوشبختانه دولت فخیمه امکان ردیابی را فراهم کرده است تا هرآینه آزادیخواهی از زمرهء مریدانِ مرادانِ لندن نشین، به تریج قبایش بر خورد، با ردیابی، متعدی را به سزای اعمالش برساند.