چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۹

قصه‌های جزیره 5

با شور و هیجان تعریف کرد که دکتر عباس شیبانی را حوالی خانه‌اش – حوالی پل‌چوبی- کیسهء میوه به دست دیده و با اصرار او را رسانده است. گفت برایش تعریف کردم:

سال 41 وارد دانشگاه تهران شدم. 16 آذر که شد، همه‌مان را صدا کردند که عباس شیبانی بعد از دو سال از زندان درآمده و توی هنرهای زیبا سخنرانی دارد. ما همه هنرها جمع شدیم و تو نطق پر شوری کردی و همان روز دوباره گرفتندت و بردند زندان. دکتر! سال 6 که بیمارستان وزیری بودم، آمدی توی همان بیمارستان، بعد از شش سال، هر دو هم کلاس شده بودیم! عباس شیبانی قاه قاه خندید و به اصرار رساندمش. حالا که به خانه رسیده‌ام می‌بینم از میوه‌هایش برایم روی صندلی گذاشته، باید تلفنش را پیدا کنم و تشکر کنم.

نتایج اخلاقی:
1- زمان ِ اسمش را نبر، آدم‌ها را می‌گرفتند و زندانی می‌کردند ولی از حقوق اجتماعی محروم نمی‌کردند، چون برمی‌گشتند دانشگاه و درسشان را تمام می‌کردند.
2- اِ؟ دکتر شیبانی را هنوز نگرفته اند؟